هرچند مرگ براي افرادي كه ميراثي گرانبها از خود به يادگار گذاشتهاند، تلخند و طعنهاي بيش به گذرا بودن مفهوم زندگي نيست اما مرگ اين افراد در كشوري غير از كشور مادري اين افسوس را با خود به همراه دارد كه چرا نتوانستهايم ميزبان مناسبي براي آنها باشيم. به قول حافظ "كان سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را". مرگ سرنوشت محتوم تمامي انسانهاست، اما پاسخ به اين سوال مهم است ما تا چه اندازه آداب مهماننوازي و ميزباني از فرزندان اين سرزمين را بهجا آوردهايم؟.
مرگ در معناي ظاهري به معناي قطع ارتباط آدمي با زیست جهانی است كه در آن زندگي ميكند. مفهوم مرگ و مهاجرت ازآنجهت كه هر دو بهگونهای متفاوت موجب قطع ارتباط آدمي با بخشي از تعلقات مادي و نفساني ميشوند، به هم شبيهاند. اگرچه مفهوم مرگ با رنج و آلام انساني پيوند خورده است اما مرگِ در غربت و دور از وطن غم و اندوهي مضاعف را به انسان تحميل ميكند، خصوصاً اگر اين مرگ طعم نيستي را به كام چهرههاي شناختهشده يك ملت چشانده باشد؛ در اين حالت است كه مفهوم زمان عينيت خود را از دست ميدهد و باورپذيري مرگ آنان را براي مردم يك كشور دشوار ميسازد.