دسترسینداشتن به روایتهایی از زندگی واقعی افراد خارج از جنجال رسانهای در ایجاد تصویری واقعیتر از مهاجران، مهاجرت و زندگی افرادی که در وطن ماندهاند تأثیرگذار است. روایتهای رسمی اصرار بر ارائه تصویری نخبه و شاد از افراد مهاجر و افرادی کمسواد و خسته در وطن دارند، این تصویرسازیهای غیرواقعی سوژهی آرزومندِ مهاجرت را به وجود میآورد. سوژهای که در هر وضعیتی تنها راه رهایی را در رفتن جستجو میکند و در صورت رفتن و دست پیدا نکردن به آن تصویر رؤیایی بازهم لازم است تمنای خود را رو بهسوی امری دیگر تعریف کند و این ماجرای سوژه آرزومند در «جستجوی خوشبختی [1] » در بازنمایی امری دیگر از سر گرفته میشود.
سکانس 1: سلف دانشکده
باهم از پلههای سلف پایین میرویم، عصبانی است و تند و تند دارد به من غر میزند، برای یک درخواست ساده در روال اداری آموزش و دانشگاه گیر افتاده و روزش را ضایع کردهاند. مطمئنم که پاسخگویی نیست و هیچکس اهمیتی به مشکلش نمیدهد. ناامید است دنبال همه حرفها مثل همیشه تکرار میکند:"من باید برم، واقعاً داره از همهچیز اینجا حالم به هم میخوره، همش عصبیم". همیشه بعد از تمام ناامیدیهای کوچک و بزرگ خودش را به سرزمین آرزوها وصل میکند، به آنچه هنوز تعین نیافته و او در قالب بهترینها برای خودش تصویر میکند. از اشتیاقش برای رفتن میفهمم که فقط میخواهد برود به هر جا که اینجا نیست. غذایمان را میگیریم. جوجه چینی با آش رشته، از سر تعجب به هم نگاه میکنیم و لبخند معنیداری میزنیم. فکر میکنم چطور این ترکیب به ذهنشان رسیده، بااینکه اولین بار است در زندگیام این ترکیب غذایی را میبینم به نظرم بیشتر از سر بیحوصلگی است تا خلاقیت! بیحوصلگی نهادینهشده اینجا هم تکرار شده است. گویی بیمنطقی و شلختگی فکری حاکم بر همهچیز، خودش را به غذا هم رسانده و آنجا هم حکمفرمايي میکند. آش رشته سنتی است و جوجه چینی فرنگی. هیچ ربطی به هم ندارند، باهم خوردنشان معده را سنگین میکند و دنبال هم نمیچسبند، به طرز فاحشی این ترکیب بیذوق است. انگار کسی این دو را کنار هم قرار داده تا ثابت کند همین است که هست دلمان نمیخواهد فکر کنیم! شاید هم نوعی احساس پیوستگی یا هویتیابی با فرهنگ جهانی در تقابل با فرهنگ محلی است. هویتیابی با جوجه چینی برای توجیه آش رشته!
سکانس2: کتابخانه دانشکده
فرجه امتحانات است و کتابخانه شلوغ، بخصوص برای بچههای خوابگاهی این محیط بهترین جا برای تمرکز و درس خواندن است. تصمیم گرفتیم درخواست اضافه شدن روزها و ساعات استفاده از قرائتخانه را بدهیم. با اکراه برای دو هفته قبول کردند. خیلی مأیوسکننده بود که حتی برای استفاده از کتابخانه و درس خواندن هم باید ثابت کنیم که بسیاری از دانشگاههای دنیا کتابخانههایشان همواره باز است. این نیاز به ارجاع به بیرون از جزِئیترین تا کلیترین امور زندگیمان مانند طناب به دست و پایمان میپیچد. خارج همچون معیاری نامرئی و سنجه عمل درست برای هر امری نقش بازی میکند. از آموزش تا بهداشت، از حملونقل تا ازدواج، از رفتار سیاستمداران تا زندگی مردم عادی. «همواره چیزی در بیرون است که رو به آن زندگی صورت میگیرد.»
سکانس3: خانه
به خانه میآیم، سرم درد میکند وقتی هوا آلوده است عجیب نیست، خبرها را چک میکنم بازهم فردا تعطیل است. یک ساعت بیهدف در سایتها میچرخم، از سایتهای فروش کالا تا سرچ دکترا ! از ترکیه تا کانادا ! بدون کوچکترین هدف مشخصی! انگار فقط میخواهم مطمئن شوم خارج از این فضا «امکانها» هنوز وجود دارند! انگار بعد از آلودگی هوا به همهچیز شک میکنم! وقتی نفس کشیدن را هم در این جهان از من گرفتهاند، میخواهم مطمئن شوم امکانهای دیگر پرواز نکرده باشند! حس میکنم ذهنم نسبت به «دسترسناپذیر شدن ناگهانی» شرطی شده است! سقوط ناگهانی هواپیماها، جهش ناگهانی قیمتها، تغییر ناگهانی قولها، قطع ناگهانی اینترنت، ... برای هر کاری نفس را احتیاج دارم اما امیدی ندارم که حتی برای این ابتداییترین حق حیات هم پنجره اعتراضی برایم باز باشد!
سکانس4: فضای مجازی
در توییتر بازهم دعوا شده است. اخیراً بر سر هر مسئلهای ایرانیان داخل و ایرانیان خارج، موافقان رفتن و حامیان ماندن، طرفداران گریز و هواداران مقاومت به جان هم میافتند. کسی گفته «مردم خود به فکر سلامتی خود نیستند وقتی ماشین بیرون میآورند، در اینجا ( خارج) مردم اهمیت بیشتری به سلامتی و رعایت حقوق یکدیگر میدهند»/ دیگری پاسخ داده «تو هنوز نمیفهمی مشکل از ساختار است، فرض که نیاورند حملونقل عمومی مشکل دارد و درصد کمی از آلودگی مربوط به ماشینهای شخصی است». یکی دیگر اذعان به بدبختی کرده و دیگری نویسنده را محکوم کرده که وقتی خارج است در مورد مردمان تحتفشار ایران اعلام نظر نکند و آنیکی با حسرت نوشته «خوش به حالتان که اینجا نیستین». «لکان» باور دارد که «آرزومندی انسان، آرزومندی دیگری است». لازم به توجه است که در این آرزومندی عدالت نیز نقش بازی میکند. آرزومندی حول امید برای پیوستن یا به دست آوردن دیگری شکل میگیرد، اما همانطور که «غسان حاج» بهخوبی بیان میکند توزیع امید مانند هر توزیع دیگری در جامعه توزیعی نابرابر است. برخی در شبکههای امید جای دارند و برخی خارج از این شبکهها هستند. نابرابری عیانی در آرزومندی هم وجود دارد. زندگی روزمره بسیاری حول خواستن «دیگری» شکلگرفته است. خواستن قوانین، سیاستمداران، رفتارها و محل زندگی دیگری. اما این خواستن منتج از خودِ دیگری، بالذات نیست. یعنی درواقع این کیفیت و نحوه بودن دیگری نیست که آرزومندی را حول آن شکل داده است بلکه میان ذهنیتی است که بر اساس شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکلگرفته و مبنای آن نخواستن لحظه اکنون در این موقعیت جغرافیایی و تاریخی است.
سکانس5: رادیو و تلویزیون ملی
در تاکسی نشستهام و رادیو روشن است. گزارشگر در مورد رفتن ورزشکاران با مقامی مسئول مصاحبه میکند و او اصرار دارد که این رفتن آنها دلایل سیاسی ندارد، چندنفری بودهاند و به دلایل شخصی رفتند و همهچیز مرتب و خوب است. این دیالوگ در ذهنم چرخ میزند و کمی عصبیم میکند. یاد آن دیگری میافتم که در تلویزیون گفته است "هر کس مثل ما نیست و ناراحت است برود!" مدتهاست که رادیو گوش ندادهام، شاید چون صبحها بیشتر از شادی، آلودگی و خستگی دارد. تلویزیون هم ندیدهام. در دلم آرزو میکنم که ای کاش میتوانستم برایش مالیات هم ندهم! البته این رویکرد رسانههای رسمی امری تازه نیست و قاعدتاً نباید عجیب باشد اما گویی دعوت پنهانی به رفتن دارد که عصبانیم میکند، گویی با رسانههای بیگانه در یک جبهه پیمان اتحادی نامیمون و سری بستهاند. شبکههای ماهوارهای دائم به دنبال تمام گزارشهای خرابی و بیتوجهی در مملکت، به دنبال تصویر پسر زباله گرد، محله بیآب و کشتن حیوانات تبلیغی از آنسوی آبها نمایش میدهند. در این نماها خانوادهای خوشحال در خانهای مدرن و مجلل، کنار دریای نیلگون با لبخندی آسوده بازنمایی میشود. تصاویری ساده و اغراقشده از خوشبختی، آرامشی وصفناشدنی که با سپردن دارایی خود به دست فلان وکیل یا فلان موسسه در کوتاهترین زمان ممکن عمل میکند و مانند غول چراغ جادو زندگی رؤیایی برای شما در آنسوی آبها ترتیب میدهد. از طرف دیگر تلویزیون ایران دعوت به رفتن میکند. مستقیم و غیرمستقیم ایران را متعلق به گروهی خاص میداند. گروه خاص قدرتمندی که حاضر به پاسخگویی نیست. «دیگری» اینجا مردم هستند، بیقدرتانی، که در گفتمان رسمی تبدیل به «دیگریِ بدون حق» شدهاند.
هیچکدام از این دو رویکرد تصویری واقعی از مردم واقعی نمایش نمیدهند. مردمی که در یک محیط فرهنگی، تاریخی و زبانی شکلگرفته و رشد کردهاند. روابط و جایگاه تعریفشدهای دارند و با مهارتهایی که امکان کسب آن را در طول زندگی به دست آوردهاند امرارمعاش میکنند. انتخابهایی دارند و به دنبال «تری»ها نیستند. نمیخواهند بهترین خانه، شیکترین ماشین، خوشنامترین دانشگاه یا پردرآمدترین شغل را داشته باشند. این رویکردی است که شبکههای ماهواره با نیازسازی کاذب سعی در القای آن دارند، نیازی که اگر پذیرفته شود سود کلانی برای واسطهها و کشور مبدأ ایجاد میکند. همزمان شبکههای داخلی سعی در ترسیم صبورترین، نجیبترین و انقلابیترین مردم دارند، باز هم ترسیمی که در صورت پذیرش منفعت استفاده از رانت حاکم را به اقلیتی خاص میدهد.
سکانس6: سازمانهای دولتی
برای بیمه خویشفرما به شعبه 22 تأمین اجتماعی رفتهام. درخواستم را مطرح میکنم من را به ساختمانی دو کوچه بالاتر میفرستند و آنها مجدداً من را به ساختمان اول بازمیگردانند. در صف 40 نفر جلوی من هستند و فکر میکنم بدون این رفت و برگشت بیهوده شاید حداقل 20 نفری جلو بودم. خانمی به باجه مراجعه میکند و میگوید بهصورت آنلاین برای کارش وقت گرفته است. فکر میکنم چه جالب! من اصلاً نمیدانستم چنین امکانی در ایران هست، اما مسئول باجه بابی تفاوتی دوست دارد دست به سرش کند، میگوید 4 دقیقه از وقتش گذشته اما دختر اصرار دارد که باجه را پیدا نمیکرده! با هم بحث میکنند و پیگیری دعوایشان از حوصلهام خارج است. تنها این گفتهی مسئول باجه مثل سیلی در گوشم میخورد، میگوید: «مگر اینجا سوئیس است؟» این جملهی تکراری و آزاردهنده! حاوی این بار معنایی که «ازآنجاییکه همه میدانیم اینجا سوئیس نیست لطفاً هیچگونه انتظاری نداشته باشید». بهطور دقیقتر چون اینجا سوئیس نیست هیچ مسئولیتی پذیرفته نمیشود. احتمالاً او احساس مسئولیت میکند که مبادا بهتنهایی باعث شود ما برای لحظاتی حس زندگی در سوئیس را پیدا کنیم! «خارج»، لازم است جایی آرمانی و دور از دسترس بماند چون امری مقدس! تصویری کامل و بینقص که باید از ما دور باشد. تکرار و حضور همهجایی یک تصویر یکسان، جمله و تصویری که تکرار میکند: «اینجا سوئیس نیست و قرار هم نیست سوئیس بشود، پس حد انتظارات خود را پایین و پایینتر بیاورید، آنقدر پایین که اگر چیزی برایتان نماند بهراحتی بروید.» این جمله در مجموعه فرآیندهای اجتماعی است که به کردارها و ایدهها و باورهای مشخص و معین حول «خاص بودن خارج، درخواست این خاص بودگی و خروج از وطن برای به دست آوردن آن» مشروعیت میبخشند و به تعبیر پیتر برگر «ساختارهای موجه ساز» را ایجاد میکنند، درنتیجه این دیدگاهها بهراحتی پذیرفته میشوند.
در اینجا، در اینسوی مرزها و آبها، انسانها وجود دارند، فکر میکنند، تصمیم میگیرند، تلاش میکنند و در یککلام زندگی میکنند. برای زندگی بهتر، شادتر، آرام تر، عمیقتر تلاش میکنند. افرادی که در تکاپو هستند وضعیت بهتری برای خود و اطرافیانشان بسازند. در این مهد رفتن، در این سرزمینی که بازنمایی مرگ و خشونت شده، در زیر پوست این شهر آلوده و در امتداد تمام بیتدبیریهای تصمیم گیران نالایق، زندگی در جریان است. ورای تمام رفتنها عده بسیار زیادی ماندهاند و هستند و بنا به جبر بودن ناچار به زندگی هستند. پس در اینجا هنوز زندگی جریان دارد و این زندگی در حال و اکنون در زیر سایه گفتمان غالب رفتن گمشده است. گویی آنچه اینجا در جریان است بههیچوجه زندگی نیست بلکه « قرار است زندگی در مکانی دور و درجایی از آینده شروع بشود. وقتی چشمانداز آینده و امید در حال و در مرزهای ملی نمیگنجد، فرافکنی امید به آینده و خارج از این مرزها صورت میگیرد[2].» باوجود تبلیغات گسترده «زندگی در حال» و زیاد استفاده شدنِ این دست از جملات در کشور، این رویکرد در عمل جایگاه خاصی در زندگی افراد ندارد. «حال» تنها پلی جهت رسیدن به «خوشبختی» در آینده نامعلوم گشته است. تردید[3] در زندگی اکثریت موج میزند، به مدد شبکههای مجازی و ماهوارهای، انبوهی از اطلاعات به سمت افراد سرازیر شده است، کافی است گوگل کنید تا از مدل دکمه لباسِ مردم عادی تا جزئیات زندگی سیاستمداران هر کشوری را ببینید و بشناسید، بنابراین آنچه مایه رنج است تردید است نه عدم اطمینان[4] . اطمیناننداشتن، ناشی از اطلاعات ناکافی است اما تردید مرزی بین خواستن و نخواستن، بین دوست داشتن و تنفر است. تردید، امری که در پوشش «مهاجرت» نهتنها بر زندگی مهاجران بلکه بر زندگی روزمره، مکالمات، عملها و عکسالعملها در هر فضا و هر طبقهای سایه انداخته است. گفتگوهای رومزه، سیاستهای اداری و دانشگاهی، رویکردها و تبلیغات رسانههای داخلی و خارجی همه و همه در مجموعهای درهمتنیده و نامرئی در تبدیل مهاجرت بهعنوان یگانهروش خوشبختی تأثیرگذارند. عدم دسترسی به روایتهایی از زندگی واقعی افراد خارج از جنجال رسانهای در ایجاد تصویری واقعیتر از مهاجران، مهاجرت و زندگی افرادی که در وطن ماندهاند تأثیرگذار است. روایتهای رسمی اصرار بر ارائه تصویری نخبه و شاد از افراد مهاجر و افرادی کمسواد و خسته در وطن دارند، این تصویرسازیهای غیرواقعی سوژهی آرزومندِ مهاجرت را به وجود میآورد. سوژهای که در هر وضعیتی تنها راه رهایی را در رفتن جستجو میکند و در صورت رفتن و دست پیدا نکردن به آن تصویر رؤیایی بازهم لازم است تمنای خود را رو بهسوی امری دیگر تعریف کند و این ماجرای سوژه آرزومند در «جستجوی خوشبختی[5]» در بازنمایی امری دیگر از سر گرفته میشود.
[1] - The Pursuit of happiness، برگرفته از فیلمی به همین نام که بر اساس زندگی واقعی و تلاشهای فردی سیاهپوست در جامعه امریکا برای دستیابی به خوشبختی ساختهشده است.
[2] - عربستانی، 1397
[3] -Ambivalence
[4] -Uncertainty