«از، به» دوگانۀ سیاه و سفید از بازنمايي مفهوم مهاجرت در گفتمان مردم و حاکمیت

تاریخ انتشار
01:45:00 | 05 / 01 / 1401

«از، به» دوگانۀ سیاه و سفید از بازنمايي مفهوم مهاجرت در گفتمان مردم و حاکمیت

blog-main-image

*بازنمایی مهاجرت در ایران یکی از مفاهیمی است که عموماً بار معنایی منفی به خود گرفته است. شكل‌گيري دوگانه سياه و سفيد در مورد مسئله مهاجرت در گفتمان مردم و حاكميت باعث می­ شود ارتباطات انسانی برای مهاجران و ساکنان ایران دچار اختلال شود. * در زمان حاضر حکومت می­ تواند با تغییر زاویه خود به مسئلۀ مهاجرت، یک معضل و بحران را تبدیل به یک سرمایه اجتماعی کند و تک‌تک شهروندان خارج از خاک خود را به چشم یک سفیر فرهنگی و پیام­رسان کشور خود ببیند و هزینه سرخوردگی و بحران تبدیل به فرصت متصل‌بودن و ارتباط به جهان بکند.

کسی که با جمله «من از اين خراب‌شده، مهاجرت می­کنم» با کسی که می­گوید «من به فلان کشور مهاجرت می­کنم» متفاوت است. اولی انگار می­ خواهد فرار کند. ریشه را بکند. یک ری‌ست‌فکتوریِ کامل کند. انگار که وطن لکه ننگی است که باید به کمک تراپیست از ترومای متولدشدن درونش نجات پیدا کند و بعد برگردد به همۀ دروطن ماندگان سر افسوس تکان دهد.

اما کسی که با جمله من به فلان خاک مهاجرت می­کنم، داستان متفاوتی دارد؛ او وطنش را یک صندوق بنفشه کرده است، انگار یک خانه چندطبقه دارد می­سازد که جا برای وطنش تنگ نیست و نیازی ندارد همه نشانه­های قبلی را قربانی حال جدیدش کند. همه ماجرا در همین «از، به» و بازنمایی مفهوم مهاجرت خلاصه‌شده است، بازنمایی افراد به‌عنوان کسانی که می­روند و بازنمایی افرادی که در وطن می­مانند، چیزی که مشخص می­ کند مهاجر یک قهرمان، خائن یا هنوز یک هم‌وطن است.

بازنمایی مهاجرت در کشورهای مختلف چنان متفاوت است که گاهی مهاجر، یک قهرمان ملی و ایثارگر است که برای منافع کشورش رنج دوری از وطن را تحمل کرده است تا سفیر کشورش در جای دیگر باشد اما گاهی بازنمایی متفاوت است مانند فرزندی که نمک‌خورده و نمکدان شکسته است، که جواب محبت وطن را با تلخی ترک کردن وطن داده است.

«بوردیار» بارها در آثارش به بازنمایی حقیقت اشاره می­کند، اینکه چطور یک مفهوم به کمک بازنمایی، معانی مختلف می­تواند داشته باشد. یکی از مهم‌ترین ابزار بازنمایی، رسانه­ ها هستند، رسانه­ ها به‌واسطه نشانه­ها یک واقعیت بازنمایی شده را در اختیار مخاطبان می­گذارند و قدرت واقعیت نمایش داده‌ شده به حدی است که معنای یک مفهوم می­ تواند متناقض و متفاوت باشد.

بازنمایی مهاجرت در ایران یکی از مفاهیمی است که عموماً بار معنایی منفی به خود گرفته است. در اکثر تصاویر، فردی که عِرق ملی ندارد و به دنبال یک مدینه فاضله سراب‌گونه است، «اینجا» بودن را کنار می­گذارد و به وطن پشت می­کند و با افعالی چون ترک‌کردن، رها‌کردن و پشت‌سر‌گذاشتن از وطن جدا می­شود. درنتیجه همین بازنمایی رسانه‌ای قاعدتاً جای «دیگر» نمی­ تواند بازنمایی مثبت و خوبی داشته باشد در داستان‌های نمایشی فرد پشیمان از این رفتن با گردنی خم و شکست‌خورده و اعتراف به این مفهوم که مهاجرت سرابی رویاگونه بیش نبوده، امکان بازگشت به آغوش مادر وطن را پیدا می­کند. این دوگانه از مهاجرت، حس شرم، گناه و نیز برای بازماندگان حس خشم، خیانت را تداعی می­کند. امری که باعث می­ شود ارتباطات انسانی برای مهاجران و ساکنان ایران دچار اختلال شود هرچند در سال­های اخیر این بازنمایی همیشه‌مطرح در رسانه­ های رسمی، جای خود را به بازنمایی رویا‌فروشی رسانه­ های رقیب داده است اما هنوز تعادلی برای مفهوم مهاجرت وجود ندارد.

در بازنمایی سال­ های اخیر، این مسئله مطرح می­شود که چاره­ ای جز مهاجرت وجود ندارد و تو حتی برای نیازهای اولیه بشری نیز باید از «اینجا» بروی، این بازنمایی هم سر دیگر طیف را نشانه رفته است؛ گویی تنها نگاه موردپذیرش نگاه اغراق‌گونه افراط و تفریط است و هیچ معنای میانه­ای برای امر مهاجرت وجود ندارد.

نوع فرهنگ یک کشور در تعریف از معنای مهاجرت بسیار تأثیرگذار است. کشوری که دستان وطن را بلندتر از وطنش تعریف می­ کند و خیال را جمع می­کند که تو هرجای این کره خاکی که باشی، من سرزمین مادریت هستم، کشور را «ترک» نمی­کند، بلکه آن بند ناف تعلق وصل است و او می­داند قدمش هرلحظه به روی چشم وطن است، اگر یک‌زمانی با تابعیت کشوری دیگر، قصد بازگشت کند، به او به چشم یک جاسوس و یا سواستفاده‌گر نگاه نمی­ شود و می­تواند تجربه­ های آموخته خود را به وطنش بازگرداند چیزی که در کشورهای چون هند، مالزی و سنگاپور حتی در صنعت سینما و آثار ادبی­شان نیز به‌خوبی به تصویر کشیده می­شود. قهرمان داستان می‌تواند پس از یک سدساختن، مدرسه‌ساختن یا هر عمل خیرِ همگانی دیگری حتی دوباره به کشور دومش برگردد و کسی به او نگاه منفی و جدا افتاده­ ای از وطن ندارد.

 این نگاه حتی دامنه وطن را به کشور دوم هم می­برد و محله­هایی ایجاد می­شوند مانند محله هندی­ ها، چینی ­ها و عرب­ها که همه سنت و فرهنگ سرزمین مادری را برای نسل دور شده از سرزمین مبدأ بازتولید می­کند، حتی اگر شده با یک غذای ملی، رقص محلی و موسیقی، نشانه­ های قدرتمند فرهنگ ناملموس که گاهی در سرزمین اصلی چنان قوت و قدرتی ندارند ولی وقتی نقش گذرگاه فرهنگی و نخ اتصال به وطن اصلی را بر عهده می‌گیرند قدرت نهان خود را نشان می­دهند.

بازنمایی به نگاه رسانه خلاصه نمی­شود و در سبک زندگی مهاجران و افراد ساکن در کشور مادری نیز سایه می­اندازد، اینکه ما رفتن یک نفر را شبیه ترک‌کردن ببینیم یا نه در تعاملات روزمره‌مان اثر می­گذارد، گزاره­هایی مانند اینکه «اگر راضی بودی چرا رفتی؟» یا «تو حق نداری در مورد کشور نظر بدی چون ایران نیستی» نمونه‌ای از همین نگاه خصمانه است و در ادامه اینکه ایرانیان مهاجرت کرده شدیداً از ایجاد یک انجمن یا محله دوری می­کنند و یکی از معروف­ترین نصایح مهاجرت این است که «با ایرانی جماعت دوستی نکن» و حتی اگر بتوانند برای یک هم‌وطن خود کمک‌کننده باشند، عموماً پیش‌قدم نمی­ شوند، همگی از همین نگاه به مهاجرت و ترک‌کردن نشات می‌گیرد. چراکه چنان وطن را پشت سر گذاشته­اند که باید همه نشانه ­های متصل بودن به آن را نیز انکار کنند، زبان مشترک، مراسم‌هاي مشترک و حتی لباس­های ملی همگی باید حذف شوند و هرچه بیشتر به‌جای قورمه‌سبزی، بتوانند استیک بهتری طبخ كنند، بیشتر در کشور مقصد جاافتاده‌اند و مهاجرت موفق­ تری داشته­ اند. جدا کردن خود از دیگر مهاجران و مثلاً برتری در لهجه انگلیسی، فرانسه و هر زبان دیگری باز از نشانه ­های حذف کردن سرزمین مبدأ است.

به نظر می­ رسد این حذف مبدأ در حال گذار است و با بیشتر شدن آمار مهاجرت، مفهوم مهاجرت در حال بازتعریف است. تعداد بیشتر مهاجران از دو جنبه در تغییر بازنمایی مهاجرت اثرگذار بوده است. تعداد زیاد مهاجران و تغییر در روش ارتباطی که امکان به‌اشتراک‌گذاشتن تجربه زیسته­ی افراد را تسهیل کرده است باعث شده به‌طور هم‌زمان مدینه فاضله بودن مکان «دیگر» و سراب بودن آن دچار خدشه شود و این پذیرش تکثر تجربه ­های مهاجرت در دیدگاه افراد در وطن و خارج وطن موجب یک پذیرش روامدارانه از «دیگری» شده است، حالا به کسی که رفته است حق می­دهیم، به کسی که مانده است هم حق می­دهیم، کانادانشین می­تواند عید نوروز را با همه شکوهش برگزار کند و اروپا نشین اگر در عزای حسین مجلس بگیرد مورد طعنه قرار نمی­ گیرد، اینکه از گروه­های مختلف مهاجرت رخ‌داده است در این بازتعریف بی‌اثر نیست. از طرفی وقتی از هر حلقه خانوادگی و آشنایی دست‌کم یک یا دو نفر مهاجرت کرده­اند در وطن ماندگان نیز بیشتر در مواجهه مهاجرت قرارگرفته‌اند و می­پذیرند فردی نه به حالت فرزند ناخلف و قهر، که به حالت حق انتخاب محل زندگی مهاجرت کرده است.

اما کلید گمشده این همزیستی، قدرت است، در زمان حاضر حکومت می­تواند با تغییر زاویه خود به مسئله مهاجرت یک معضل و بحران را تبدیل به یک سرمایه اجتماعی کند و تک‌تک شهروندان خارج از خاک خود را به چشم یک سفیر فرهنگی و پیام­ رسان کشور خود ببیند و هزینه سرخوردگی و بحران تبدیل به فرصت متصل بودن و ارتباط به جهان بکند.

البته پیش‌شرط این نگاه، پذیرش بدون قید و شرط همگان به‌عنوان فرزند یک خانواده است، وطن نباید فرزندان سوگلی داشته باشد چنان‌که دیگران حس شهروندی خود را از دست دهند و تعریفی برای بود و نبود خود در این خاک نداشته باشند، خطری که حتی اگر منجر به مهاجرت فیزیکی نشود، مهاجرت ذهنی را در پیش دارد، این است که فرد از همه مسئولیت­ ها و عناوین در یک وطن بودن دست می­ کشد و عطای همبستگی اجتماعی و ملیت را به لقای آن می­بخشد. همۀ جدا‌شدن­ ها، خشم­ ها و هم‌سرنوشت نبودن افراد در یک جامعه از همین مهاجرت ذهنی آغاز می­شود. شاید این تغییر در مفهوم مهاجرت در افکار عمومی یکی از آخرین راه­های نجات از بن‌بست بی‌تفاوتی اجتماعی و تنگ شدن حلقه خودی­ ها باشد. امری که برخلاف شکاف فیزیکی می­تواند حوزه ارتباطات میان فردی و رواداری را توسعه دهد.

نظرات کاربران
  • هنوز نظری ارسال نشده است

پیغام خود را بگذارید