کسی که با جمله «من از اين خرابشده، مهاجرت میکنم» با کسی که میگوید «من به فلان کشور مهاجرت میکنم» متفاوت است. اولی انگار می خواهد فرار کند. ریشه را بکند. یک ریستفکتوریِ کامل کند. انگار که وطن لکه ننگی است که باید به کمک تراپیست از ترومای متولدشدن درونش نجات پیدا کند و بعد برگردد به همۀ دروطن ماندگان سر افسوس تکان دهد.
اما کسی که با جمله من به فلان خاک مهاجرت میکنم، داستان متفاوتی دارد؛ او وطنش را یک صندوق بنفشه کرده است، انگار یک خانه چندطبقه دارد میسازد که جا برای وطنش تنگ نیست و نیازی ندارد همه نشانههای قبلی را قربانی حال جدیدش کند. همه ماجرا در همین «از، به» و بازنمایی مفهوم مهاجرت خلاصهشده است، بازنمایی افراد بهعنوان کسانی که میروند و بازنمایی افرادی که در وطن میمانند، چیزی که مشخص می کند مهاجر یک قهرمان، خائن یا هنوز یک هموطن است.
بازنمایی مهاجرت در کشورهای مختلف چنان متفاوت است که گاهی مهاجر، یک قهرمان ملی و ایثارگر است که برای منافع کشورش رنج دوری از وطن را تحمل کرده است تا سفیر کشورش در جای دیگر باشد اما گاهی بازنمایی متفاوت است مانند فرزندی که نمکخورده و نمکدان شکسته است، که جواب محبت وطن را با تلخی ترک کردن وطن داده است.
«بوردیار» بارها در آثارش به بازنمایی حقیقت اشاره میکند، اینکه چطور یک مفهوم به کمک بازنمایی، معانی مختلف میتواند داشته باشد. یکی از مهمترین ابزار بازنمایی، رسانه ها هستند، رسانه ها بهواسطه نشانهها یک واقعیت بازنمایی شده را در اختیار مخاطبان میگذارند و قدرت واقعیت نمایش داده شده به حدی است که معنای یک مفهوم می تواند متناقض و متفاوت باشد.
بازنمایی مهاجرت در ایران یکی از مفاهیمی است که عموماً بار معنایی منفی به خود گرفته است. در اکثر تصاویر، فردی که عِرق ملی ندارد و به دنبال یک مدینه فاضله سرابگونه است، «اینجا» بودن را کنار میگذارد و به وطن پشت میکند و با افعالی چون ترککردن، رهاکردن و پشتسرگذاشتن از وطن جدا میشود. درنتیجه همین بازنمایی رسانهای قاعدتاً جای «دیگر» نمی تواند بازنمایی مثبت و خوبی داشته باشد در داستانهای نمایشی فرد پشیمان از این رفتن با گردنی خم و شکستخورده و اعتراف به این مفهوم که مهاجرت سرابی رویاگونه بیش نبوده، امکان بازگشت به آغوش مادر وطن را پیدا میکند. این دوگانه از مهاجرت، حس شرم، گناه و نیز برای بازماندگان حس خشم، خیانت را تداعی میکند. امری که باعث می شود ارتباطات انسانی برای مهاجران و ساکنان ایران دچار اختلال شود هرچند در سالهای اخیر این بازنمایی همیشهمطرح در رسانه های رسمی، جای خود را به بازنمایی رویافروشی رسانه های رقیب داده است اما هنوز تعادلی برای مفهوم مهاجرت وجود ندارد.
در بازنمایی سال های اخیر، این مسئله مطرح میشود که چاره ای جز مهاجرت وجود ندارد و تو حتی برای نیازهای اولیه بشری نیز باید از «اینجا» بروی، این بازنمایی هم سر دیگر طیف را نشانه رفته است؛ گویی تنها نگاه موردپذیرش نگاه اغراقگونه افراط و تفریط است و هیچ معنای میانهای برای امر مهاجرت وجود ندارد.
نوع فرهنگ یک کشور در تعریف از معنای مهاجرت بسیار تأثیرگذار است. کشوری که دستان وطن را بلندتر از وطنش تعریف می کند و خیال را جمع میکند که تو هرجای این کره خاکی که باشی، من سرزمین مادریت هستم، کشور را «ترک» نمیکند، بلکه آن بند ناف تعلق وصل است و او میداند قدمش هرلحظه به روی چشم وطن است، اگر یکزمانی با تابعیت کشوری دیگر، قصد بازگشت کند، به او به چشم یک جاسوس و یا سواستفادهگر نگاه نمی شود و میتواند تجربه های آموخته خود را به وطنش بازگرداند چیزی که در کشورهای چون هند، مالزی و سنگاپور حتی در صنعت سینما و آثار ادبیشان نیز بهخوبی به تصویر کشیده میشود. قهرمان داستان میتواند پس از یک سدساختن، مدرسهساختن یا هر عمل خیرِ همگانی دیگری حتی دوباره به کشور دومش برگردد و کسی به او نگاه منفی و جدا افتاده ای از وطن ندارد.
این نگاه حتی دامنه وطن را به کشور دوم هم میبرد و محلههایی ایجاد میشوند مانند محله هندی ها، چینی ها و عربها که همه سنت و فرهنگ سرزمین مادری را برای نسل دور شده از سرزمین مبدأ بازتولید میکند، حتی اگر شده با یک غذای ملی، رقص محلی و موسیقی، نشانه های قدرتمند فرهنگ ناملموس که گاهی در سرزمین اصلی چنان قوت و قدرتی ندارند ولی وقتی نقش گذرگاه فرهنگی و نخ اتصال به وطن اصلی را بر عهده میگیرند قدرت نهان خود را نشان میدهند.
بازنمایی به نگاه رسانه خلاصه نمیشود و در سبک زندگی مهاجران و افراد ساکن در کشور مادری نیز سایه میاندازد، اینکه ما رفتن یک نفر را شبیه ترککردن ببینیم یا نه در تعاملات روزمرهمان اثر میگذارد، گزارههایی مانند اینکه «اگر راضی بودی چرا رفتی؟» یا «تو حق نداری در مورد کشور نظر بدی چون ایران نیستی» نمونهای از همین نگاه خصمانه است و در ادامه اینکه ایرانیان مهاجرت کرده شدیداً از ایجاد یک انجمن یا محله دوری میکنند و یکی از معروفترین نصایح مهاجرت این است که «با ایرانی جماعت دوستی نکن» و حتی اگر بتوانند برای یک هموطن خود کمککننده باشند، عموماً پیشقدم نمی شوند، همگی از همین نگاه به مهاجرت و ترککردن نشات میگیرد. چراکه چنان وطن را پشت سر گذاشتهاند که باید همه نشانه های متصل بودن به آن را نیز انکار کنند، زبان مشترک، مراسمهاي مشترک و حتی لباسهای ملی همگی باید حذف شوند و هرچه بیشتر بهجای قورمهسبزی، بتوانند استیک بهتری طبخ كنند، بیشتر در کشور مقصد جاافتادهاند و مهاجرت موفق تری داشته اند. جدا کردن خود از دیگر مهاجران و مثلاً برتری در لهجه انگلیسی، فرانسه و هر زبان دیگری باز از نشانه های حذف کردن سرزمین مبدأ است.
به نظر می رسد این حذف مبدأ در حال گذار است و با بیشتر شدن آمار مهاجرت، مفهوم مهاجرت در حال بازتعریف است. تعداد بیشتر مهاجران از دو جنبه در تغییر بازنمایی مهاجرت اثرگذار بوده است. تعداد زیاد مهاجران و تغییر در روش ارتباطی که امکان بهاشتراکگذاشتن تجربه زیستهی افراد را تسهیل کرده است باعث شده بهطور همزمان مدینه فاضله بودن مکان «دیگر» و سراب بودن آن دچار خدشه شود و این پذیرش تکثر تجربه های مهاجرت در دیدگاه افراد در وطن و خارج وطن موجب یک پذیرش روامدارانه از «دیگری» شده است، حالا به کسی که رفته است حق میدهیم، به کسی که مانده است هم حق میدهیم، کانادانشین میتواند عید نوروز را با همه شکوهش برگزار کند و اروپا نشین اگر در عزای حسین مجلس بگیرد مورد طعنه قرار نمی گیرد، اینکه از گروههای مختلف مهاجرت رخداده است در این بازتعریف بیاثر نیست. از طرفی وقتی از هر حلقه خانوادگی و آشنایی دستکم یک یا دو نفر مهاجرت کردهاند در وطن ماندگان نیز بیشتر در مواجهه مهاجرت قرارگرفتهاند و میپذیرند فردی نه به حالت فرزند ناخلف و قهر، که به حالت حق انتخاب محل زندگی مهاجرت کرده است.
اما کلید گمشده این همزیستی، قدرت است، در زمان حاضر حکومت میتواند با تغییر زاویه خود به مسئله مهاجرت یک معضل و بحران را تبدیل به یک سرمایه اجتماعی کند و تکتک شهروندان خارج از خاک خود را به چشم یک سفیر فرهنگی و پیام رسان کشور خود ببیند و هزینه سرخوردگی و بحران تبدیل به فرصت متصل بودن و ارتباط به جهان بکند.
البته پیششرط این نگاه، پذیرش بدون قید و شرط همگان بهعنوان فرزند یک خانواده است، وطن نباید فرزندان سوگلی داشته باشد چنانکه دیگران حس شهروندی خود را از دست دهند و تعریفی برای بود و نبود خود در این خاک نداشته باشند، خطری که حتی اگر منجر به مهاجرت فیزیکی نشود، مهاجرت ذهنی را در پیش دارد، این است که فرد از همه مسئولیت ها و عناوین در یک وطن بودن دست می کشد و عطای همبستگی اجتماعی و ملیت را به لقای آن میبخشد. همۀ جداشدن ها، خشم ها و همسرنوشت نبودن افراد در یک جامعه از همین مهاجرت ذهنی آغاز میشود. شاید این تغییر در مفهوم مهاجرت در افکار عمومی یکی از آخرین راههای نجات از بنبست بیتفاوتی اجتماعی و تنگ شدن حلقه خودی ها باشد. امری که برخلاف شکاف فیزیکی میتواند حوزه ارتباطات میان فردی و رواداری را توسعه دهد.