مهاجرت نخبگان: فرصتی که تبدیل به تهدید شد!
کشور نیازمند تعریف دقیق مسئلۀ مهاجرت و عزم جدی برای حل آن است
مسعود قدرت آبادی استادیار دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، ساکرامنتو
شاکله اصلی و سنگ بنای تحققپذیری هر برنامهی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی وجود نیروی انسانی جوان، توانا، متعهد و متخصص در لایههای مختلف مدیریتی و اجرایی است. بااینحال، حلقه مفقوده در زنجیرهی برنامهریزی بسیاری از مسئولان امر، ایجاد فرآیندهای سیستماتیک و مؤثر بهمنظور جذب حداکثری نیروی کار جوان و متخصص است. این شرایط زمانی بحرانیتر میشود که بخش بزرگی از نیروی انسانی نخبه و توانا از کشور خارج میشود. پدیده موسوم به "فرار مغزها" همواره بهعنوان یکی از معضلات اجتماعی در جوامع درحالتوسعه تلقی گردیده، چنانچه ایران نیز هرگز از این امر مستثنی نبوده است. تقریباً این از اواسط دوران ناصری است که مهاجرت جوانان ایرانی به اروپا برای تحصیل علم آغاز میگردد. روندی که تا سالها بعد با نوسانات متفاوت ادامه مییابد. در قریب به نیمقرن گذشته، سالهای ابتدایی دهه ۸۰ میلادی بیشترین و سالهای پایانی دهه ۹۰ کمترین تعداد دانشجویان ایرانی خارج از کشور را به خود اختصاص داده است. بااینحال چند صباحی است که التهابات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه ایران سبب گردیده تا بخش وسیعتری از استعدادهای بیهمتای ایرانی، از وطن رخت بربسته و به غربت ساکن شوند و هرگز نیز به وطن بازنگردند. عده این افراد چنان زیاد است که هر صاحبخردی را به تأمل در این موضوع، ریشهها و عواقب آن وامیدارد.
برآورد گردیده که سالانه بهطور متوسط ۱۵۰ هزار ایرانی دارای تحصیلات تکمیلی از کشور خارج میشود. عددی که معادل ۱۵۰ میلیارد دلار خسارت اقتصادی برآورد شده است. بخش وسیعی از این نخبگان در خارج از کشور جذب بخشهای آکادمیک شدهاند. در سال تحصیلی ۹۵-۱۳۹۴ بیش از ۱۲ هزار دانشجوی ایرانی در ایالاتمتحده به تحصیل مشغول بوده که از این میان بیش از ۹۵۰۰ نفر در مقاطع تحصیلات تکمیلی مشغول به کسب علم شدهاند. در همین سال، در حدود ۱۹۰۰ استاد و محقق ایرانی از کشور خارجشده و در ایالاتمتحده مشغول به کارشدهاند. تاریخ هرگز چنین جمعیتی از نخبگان ایرانی شاغل در خارج از کشور را شاهد نبوده است.
برخلاف اسلاف که اغلب بهواسطه بورسهای تحصیلی دولت ایران عازم فرنگ میشدند، محصلین خارج نشین امروزی اکثراً بر پایه بودجههای تحقیقاتی کشور میزبان روزگار میگذرانند. دین به وطن اما همچنان در جایجای زندگی این بخش از نخبگان نسل حاضر به شایستگی دیده میشود. بسیاری از این افراد – ازجمله نویسنده این سطور – در سراسر دوران تحصیلی از خدمات آموزشی رایگان در بالاترین سطوح بهره بردهاند. در برخورد نزدیک با بخش عظیمی از این نیروی جوان و فعال، قدرشناسی را میتوان بهعنوان جوهرهی ثابت شخصیتی آنان یافت نمود چنانکه بسیاری از این جمع حاذق و توانا مترصد فرصتی برای خدمت خالصانه به ایران هستند. حلقه مفقوده اما درست در همین نقطه احساس میشود. پی بردن به آنکه چرا اشارات گاه و بیگاه مسئولین امر به جذب نیروی جوان متخصص از یکسوی، و علاقه بخش وسیعی از جوانان مستعد خارج نشین در خدمت به وطن از سوی دیگر، کمتر به شکلگیری زنجیرهای مستحکم ختم میشود.
نخست، این حلقه مفقوده را میتوان از منظر نخبگان خارج نشین جستجو نمود. جوانانی با استعداد اما بی اطمینان به وعدهها. گزاف نیست چنانچه ادعا شود این جوانان به نهالانی میمانند که در پائیزی سرد در خاک ایران کاشته شده و در زمستانی غمناک به خون شهیدان داشته شدهاند تا به بهار، مام وطن را از شکوفههای خود سرمست کنند. بیمناکی این نسل از نخبگان اما از جایی آغاز میگردد که چون زمان آن رسد که این درختان جوان به بار نشسته و وطن را به پاس خدمات بیمزد و منتش، میوهای دهند، باغبانی دلسوز یافت نمیشود. شاید حتی بتوان واژه بیمناکی را با واژگان سرد بدبینی و بیاعتمادی جایگزین نمود. بسیاری از این نسل نه برای تجربه زندگی غربی و پستمدرن بلکه به دنبال یافتن فرصتی در شأن استعدادها و تواناییهای خود از ایران خارجشدهاند. در دولتهای اخیر، همزمان با اوجگیری تورم و شدت گرفتن بیکاری، دانشگاهها نیز شاهد فضای بسته سیاسیای هستند که علیرغم تأکید مقامات ارشد نظام بر لزوم شکلگیری کرسیهای آزاداندیشی، اجازه حضور به هیچ نگاه منتقدی داده نمیشود. ارجح بودن حداقل رابطه بر برترین مدارج تحصیلی، پیشقراولی تملق در برابر حقیقتگویی و حقیقتطلبی، تفتیش بیدلیل عقاید و سبک زندگی و نهایتاً عنانداری تهمتها و پروندهسازیهای سنگین در چالشهای مدیریتی است که بسیاری از نخبگان دانشگاهی را به فکر دوری از وطن میکشاند.
دوم، این حلقه مفقوده را میتوان از منظر بدبینیای تاریخی به جامعه تحصیلکرده خارج از کشور جستجو کرد. در طول تاریخ، سیاستمداران و روشنفکران آموزشدیده در غرب گرچه زمانی در مرکز توجه جامعه قرارگرفتهاند که بر مسند قدرت و شوکت تکیه زدهاند، لکن خاستگاه اجتماعی بسیاری از آنها طبقات معمول و چهبسا محروم جامعه بوده است. چه بسیار از این صاحبان قدرت که در عنفوان جوانی، در اوج بینامی و زمانی که هنوز بر اسب سرکش قدرت ننشستهاند، سری پرشور و دلی پردرد داشته و غایت آمال خود را در ایرانی آباد دیدهاند. سیاهچالهای عظیم اما امثال آن صاحبان قدرت را اغلب از آن شور و شعور جوانی یا به وعدههای نهانی کشانده یا محتوم به سرنوشتی تلخ نموده چنانکه آن مقدمه زیبا را مؤخرهای نامیمون پدیدار گشته است. این مضمون، بهوضوح در سالهای دهه ۲۰ و سالهای ابتدایی پس از انقلاب ۵۷ دیده میشود. فوجی از جوانان تحصیلکرده، آزادیخواه، مستعد و با ریشههای مذهبی به دنبال رویای توسعه و آبادانی، پای به میهن گذاشته و از طرق مختلف به عرصه قدرت ورود میکنند. دریغ آنکه اغلب تحصیلکردگان فرنگ، روسفید از امتحان تاریخ عبور نکردهاند.
ارائه راهکار برای برونرفت از این بحران ملی امری است که نیازمند ماهها مطالعه و تدقیق در ریشهیابی هر یک از عوامل اثرگذار بر مهاجرت نخبگان و چرایی عدم بازگشت آنها به میهن است. اتفاقی که هر از چندی سخن از آن به میان آمده، همایشها برگزارشده و ستادها تشکیلشده اما هرگز اثربخشی جدی نداشته است. شاید آنچه در گام نخست نیاز است، تعریف صحیح مسئله و در گام بعد عزم جدی برای حل آن است. تهدیدی که از آن بهعنوان بدبینیهای دوسویه یاد شد میتواند با تدبیر از سوی مدیران به فرصتی بزرگ برای ایران تبدیل گردد. آنچه در این بین میتواند بهخوبی اطمینان ازدسترفته را بازیابی نماید وجود برنامهریزی دقیق و منسجم از سوی دولتمردان برای جذب این سرمایه عظیم انسانی است. تشکیل کارگروههایی با حضور نمایندگانی از دولت و تحصیلکردگان خارج از ایران بهمنظور رفع موانع و تسهیل امور جذب این نیروها، توسعه شرکتهای دانشبنیان، ارتقای ارتباط صنعت و دانشگاه، ایجاد کرسیهای آزاداندیشی در دانشگاه، تحمل نقد سازنده در تمام لایههای حکومتی و لزوم شایستهسالاری ازجمله مواردی است که میبایست از حوزه سخن خارجشده و جامهی عمل بدان پوشانده شود. جلوگیری از تکرار تلخ تاریخ نیز با حسن تدبیر میسر خواهد بود. ایجاد سازوکارهای شفافیت سازی در زیر لایههای مدیریتی و اجرایی، حذف ادبیات خودی و غیرخودی و ارتقای سیستماتیک سلامت اداری بخشی از راهکارهایی است که نهتنها با ورود جوانان پرشور و متعهد به سیستم اجرایی کشور بهخودیخود ارتقا مییابد بلکه باعث امیدواری و شکوفایی این نسل از نخبگان و جلوگیری از شکلگیری جریانهای انحرافی در آینده میگردد. درنهایت نیز نگاهی پدرانه به فرزندان وطن همان یافتن حلقه مفقوده و ساختن زنجیرهای مستحکم است. بسیاری از نسل جوان خارج از کشور به حقیقت ایران را عاشقانه دوست داشتهاند. در بازار ذهن بسیاری از آنها بهجز ارتقای وطن، متاع دیگری یافت نمیشود. از همین روی و با در نظرگیری سیل عظیم نخبگان ایرانی که در طی سالهای گذشته از کشور خارجشده است، آنچه در این دوره ضروری است، لزوم توجه به این سرمایهی انسانی گهربار است. فرصتی که اگر در این مقطع تاریخی بدان توجه کافی نگردد، شاید برای همیشه تهدید باقی بماند.