به نظر میرسد ابراز غم، دلتنگی و در مواقعی اضطراب و خشم در تصویری که افراد در مسیر (میل، اقدام و پس از ) مهاجرت از خود در شبکۀ ارتباطی حسابهای مجازیشان نشان میدهند ناشی از احساس ناکامی و ناخشنودی از داشتن زندگی رضایتمندانه در وطن باشد. این پرسش مهم که افراد چگونه در فضای ارتباطی و شبکهای جدید پس از مهاجرت هویتیابی میکنند، آیا لزوماً خروج فیزیکی از شبکۀ روابط وطنی را موجب میشود؟ و به معنی خروج تاموتمام فرد از وطن است؟ متغیر سن افراد در این میان چه نقشی دارد؟ در جامعهای ایدئال که افراد بدون نگرانی میتوانند با وطنشان ارتباط بگیرند، چه تحلیلی از منظر علم ارتباطات دراینباره میتوان داشت؟
با این پرسشها با دکتر هادی خانیکی، مدرس ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی گفتگو کردیم که در ادامه میخوانید:
به نظر میرسد «تعلیق» در زیست انسان مهاجر امروز، پدیدهای ثابت و روزمره است! از این حیث که او در رویای تغییری بزرگ، حتی به عناصر تعیینکنندۀ روزانهاش هم (زبان، روابط، اشیا و حتی موطنش) نگاهی ماندگار ندارد. جهانبینی چنین انسانی که همواره «چمدانش را بسته» است چگونه در سرزمینی جدید، بهعنوان وطن بازتعریف میشود؟جهانوطنی در این میان چه نقشی دارد؟
پیش از پاسخ به این پرسش لازم است که مقدمهای مطرح شود، از وقتیکه پدیدۀ مهاجرت نخبگان یا چرخش مغزها برای ایران یا هر جامعۀ درحالگذاری، مسئله شده، چگونگی مواجهۀ خود افرادی که مشمول این روند میشوند، اهمیت پیداکرده است. همان افرادی که با انگیزههای مختلفِ تحصیل، اشتغال، زندگی به سرزمینی دیگر مهاجرت میکنند و برای پاسخ به این پرسشها، رویکردهای مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی مطرحشده است.
بهعنوان امر پیشینیِ این بحث، وقتی پدیدههای جدیدی مانند جهانبههمپیوستگی و یکپارچگیهای متأثر از رشد فناوریهای ارتباطی و اطلاعاتی در شمول و فراگیری مهاجرت مؤثر بوده است، تحول یا انعطافهایی هم در رویکردهای ارتباط با مهاجران مانند استفاده از توان علمی و سرمایۀ دانشی و حرفهایشان هم مطرحشده است.
طبیعتاً اولین مسئلهای که در همۀ رویکردهای تحلیلی مرتبط با این مسئله وجود دارد، با این سؤال همراه است که بدون مغایرت با اصل ارتباطات بینالمللی چرخش نخبگان چگونه از هدررفت سرمایه میتوان جلوگیری کرد؟ چرا که بینالمللی شدن دانش و جهانیشدن مهاجرت نخبگان امری جاری و اتفاقاً این نکته منجر به وجود قابلیتی علمی برای بهره بردن از ظرفیت نخبگان است.
اما چه زمانی ما در این چرخه متضرر میشویم؟ در وضعیتی که در مؤلفههای اجتماعی، سیاسی انقطاعی یا گسستی رخ میدهد، در آن زمان است که ما سرمایههای مهمی را از دست میدهیم. مانند زمانی که منابع و ذخایر نفتیمان را در بازارهای جهانی خامفروشی میکنیم. در خصوص تحلیل پدیدۀ مهاجرت نخبگانی که تمایلی به بازگشت به ایران ندارند، منظومهای از رویکردهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را میطلبد که با در نظر گرفتن هر دو سوی این مسئله یعنی «دولت و نهادهای اجرایی» و «منظومۀ مهاجران و یا حتی مسافران فرهنگی» باید بررسی شود.
در بررسی رفتن بهاجبار یا به اختیار افراد، باید به تعریفی نسبت به نخبگی رسید؛ نخبگی را باید فراتر از بررسی صرفِ موفقیت افراد در زمینههای تحصیلی بدانیم. درواقع معیارهایی مانند برخورداری از سرمایۀ فرهنگی، داشتن تعلقخاطر مؤلفههای دقیقتری است. دکتر قاسم غنی هم که پزشک برجسته و مسلط به شناخت فرهنگی ایران و ادیب سرآمدی هم هست، در سال 1314، در مقدمهای بر کتاب «طبیب در جامعه» نوشتۀ دکتر شهرازی مینویسد: دانشجویی که با نمرۀ خیلی خوب از دانشگاه فارغالتحصیل میشود، اما ادبیات شعر و ایران را نمیشناسد، نسبت به دانشجویی که نمرۀ قابل قبولی میگیرد ولی فرهنگ و ادبیات کشورش را میشناسد از درجۀ نخبگی کمتری برخوردار است. برای ریشهیابی این مسئله باید ضعفهای نظام آموزشی را بررسی کرد.
اما نکتۀ مهمتر این است که چطور میشود در این زمینه تعلقخاطر افراد را تقویت کرد؟ پاسخ سادهانگارانهای ست اگر تصور کنیم که این امر با برگزاری جشنهای ملی و مذهبی بهتنهایی رخ خواهد داد. دیوید راس، اصولی اخلاقی را در کتاب «فلسفۀ اخلاق»، مطرح میکند؛ اصولی که در فضای ذهنی و رفتاری افراد ایجاد میشود: اصول مهم اخلاق کاربردی مانند وفاداری، سودرسانی، نيازمندي، عدالت، جبران و قدردانی و ارتقا و بهبود خود.
در وضعیت مهاجرت، میان اصول مهم اخلاق از این منظر، تعارضی پیش میآید. برای مثال فردی که در وطنش نمیتواند به خواستهها و اعتلای موردنیازش برسد، احساس ناکامی در وطن را تجربه میکند. این امر با تصور پشت کردن به وطنی که محل رشد و پیشرفت او بوده است در تعارض است. درواقع فرد مهاجر برای ارتقا و اعتلای خود مهاجرت میکنند و این نکته مغایر با سکونت در سرزمینی است که مانع از این رشد شده است. برای مثال در طرح ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان که در سالهای 79، 82 و 94، بررسیشده، نشان میدهد که ارزشهای ایرانیان به سمت فردی و مادی شدن است. به این معنا که به نظر میرسد، ارزشهای فردی بر ارزشهای جمعی چیرگی پیداکرده است. در چنین وضعیتی است که هرکسی با ناکامیهایی که تجربه میکند ممکن است استنباط کند که در این کشور و جامعه جایی برایش نیست.
اگر پدیدۀ مهاجرت را به لحاظ ماهوی، به معنی رضایتی فردی برای تغییر عناصر تعیینکنندۀ زیست روزانهاش در نظر بگیریم، چگونه میان زندگی در سرزمینی جدید و احساس تعلق او نسبت به موطنش را میتوان منفک از هم دانست؟
اگر فردی به تفکیکی دقیق نسبت به تعارض منافع میان «میل به پیشرفتِ خود» و «احساس دِین به وطن»، رسیده باشد. این تعارضها برطرف خواهد شد. بهطور دقیقتر این پرسش پیش میآید که آیا کسی میتواند همزمان هم تعلق به جهان بزرگتری داشته باشد و هم درد خانواده و وطن داشته باشد؟
لازمۀ آن نوعی تلقی همگرایانه نسبت به ملیگرایی و جهانوطنی است. درواقع نوعی وطندوستی مستدل که مبتنی بر رعایت است. مهاجر در این حالت میتواند با جهانوطنی سازگار شود. ما نیز برای کمک به او میتوانیم ساختارهایی ایجاد کنیم که بر اساس نقشآفرینی خودمان در منظومهها و مجموعههایی که یکی از عناصر نقشآفرین در آن هستیم، مؤثر باشیم؛ آنهم تفکر به احیا و تقویت سرزمین، فرهنگ و مردمش است در هرکجا که باشیم.
در ادامۀ همین نکته ممکن است برخی از کشورها با این فرض که صرفِ خروج منابع انسانیشان بهمعنی ضرر و زیان است، ممکن است به سختگیریهای قانونی درخصوص خروج افراد داشته باشند، با توجه به سابقۀ شما در وزارت علوم، فرآیند اداری پیش از مهاجرت در کشور با روشهای تسهیلکنندهای همراه است؟
برای همین مهم است که در کشورهای مقصد چه راهبردهایی در مقابل مهاجرت تعریف شود؟ برای مثال از دوران محمدشاه قاجار _اولین دورۀ فرستادن نخبگان به خارج از کشور_ فکر میکنم سیاستهای دیوانسالارانه و سختگیریهای بوروکراتیک وجود داشته که چهکار کنیم تا با سختگیریهایی در مسیر رفتن این افراد، وقفهای ایجاد کنیم؟ برای مثال با بالابردن تعهدات مالی، دشوار کردن فرآیند آزاد شدن مدرک، تعهدات محضری. من با تجربهای که سالها در وزرات علوم داشتم، اتفاقاً برخلاف تصور افرادی که میروند و با تعهداتی نمیآیند، الزاماً کسانی نیستند که نسبت به سرزمینشان بیتفاوت باشند یا در اینجا تعلقهای خاطر ضعیفتری دارند. اتفاقاً خیلی از آنها کسانی هستند که در ایران مسئولیتی داشتند یا از خانوادههای شهدا بودند. با همان تجربه میتوانم بگویم که رویکرد دوم، سیاستهایی است که برای بازگشت اتخاذ میشود. اینکه چهکار کنیم که آنهایی که در جامعۀ دیگری ماندند و در آن جامعه حل شدند را برگردانیم؟
این رویکرد هم با مشکلات زیادی مواجهه است . چون کسانی که رفتند در مواردی تا حدود زیادی از نظام اجتماعی سیاسی و حتی اقتصادی وطنشان جدا شدند و فاصله گرفتند. تعلقخاطری اگر در کشور داشتند، رها کردند یا خانه و اموالشان را فروختند.
پس با این تفاسیر با توجه به اینکه مهاجران نیز مایلاند در کشورشان مؤثر باشند راه عملی و کارآمد بهرهمندی از متخصصهای مهاجر چیست؟
آنها در این سالها بهخصوص در این سالهای کرونایی با تلفنهای هوشمندشان در سوگ عزیزانشان نشستند یا در جشنها حضور داشتند.
ازاینرو میتوان گفت که در رویکرد شبکهای میتوان از حضور مجازی افراد بهره برد، به این معنی که بدون حضور فیزیکی افراد، با حضور آنها در شبکۀ علمی، حرفهای و اقتصادی وطنشان از حضورشان کمک گرفت.
چراکه فرد مهاجری که از ایران میرود، بعید است در فرصتهای مختلفی به یاد کشورش نباشد و در پی حل مشکلی از آن نباشد. با این ظرفیت میتوان با استقبال از حضور ایرانیان خارج از کشور در شبکههای اجتماعی، مدنی، علمی و فرهنگی وطن به آنها هم برای کمک کردن به کشورشان و برطرف شدن این حسِ دلتنگی کمک کنیم.
نمونههای زیادی از این افراد در تاریخ کشور ما حضور دارند که به شکل فیزیکی از کشور خارجشدهاند اما در شبکۀ ادبی و فرهنگی کشور حضور داشتند. مانند محمدعلی جمالزاده، پرفسور رضا یا آقای مهدوی دامغانی. در میان متفکران علوم پایه و دیگر رشتهها هم کم نیستند. مانند مریم میرزاخانی و احساس تعلقخاطرش به مدیر مدرسهاش که همیشه به بزرگی از او یاد میکرد. ما میتوانیم با تقویت تعلقهای ارتباطی آنها با وطن، در تقویت پیوندها مؤثر باشیم.
در ماههای اخیر با توجه کاربرهای فضای مجازی به نوشتن دربارۀ مهاجرت و روایت فردیشان در مسیر مهاجرت، عبارت «خرابشده» دربارۀ کشور از سویی و خرده روایتهایی دربارۀ دلتنگی پس از مهاجرت از سویی دیگر مواجهیم. ارزیابی شما از این مسئله چیست؟
باید به شکلی پیشینی دراینباره بیندیشیم که افراد در چه شرایطی وطنشان را ترک میکنند. تمایل جوانان ما نسبت به مهاجرت به دلیل تصویر هراسناکی است که آنها نسبت به آینده دارند. یکی از آخرین مطالعاتی که در ایران در زمینۀ افکار عمومی در سال 1398 صورت گرفته، سه مسئلۀ مهم را در این زمینه نشان میدهد:
1. ترس از آینده به دلیل بی افقی.
2. گسترش و تنوع نارضایتی.
3. تضعیف ارزشها و هنجارهایی که میتوانست این همبستگی را تقویت کند.
رشد این روندهای گسیتختگی ساز، در برابر روندهای همبستگی ساز، موجب میشود که جوانان ما با یاس، خشم، سردرگمی همراه کند. شاید ما در این برهه با رانش (راندن) مغزها مواجهیم. در مقابل هم قطبهای مهاجرپذیر با شکار مغزها بهترین و آسودهترین راه توسعهشان را در جذب منابع انسانی متخصص میبینند.
مهاجرت بهطورکلی امر ناپسندی نیست. در تاریخ کشور ما ابوریحان بیرونی، ابنسینا مهاجرت کردند اما در شبکۀ ارتباطی فیلسوفان و ادبیان ایرانی مانند. اما ما داریم جوانانمان را با انزجار و فرار از کشور خارج میکنیم. باید با جوانانمان اطمینان و امید عملی نسبت به آینده بدهیم.