داستان یک معلم افغانستانی | سزاوار نیست بچه‌ها از تحصیل جا بمانند

تاریخ انتشار
09:51:00 | 08 / 06 / 1401

داستان یک معلم افغانستانی | سزاوار نیست بچه‌ها از تحصیل جا بمانند

blog-main-image

فاطمه سجادی متولد سال ۱۳۶۶ در ایران و مشهد است. اینکه می‌گویم متولد ایران، دلیل دارد، زیرا یک مهاجر است، مهاجری که جنگ خانواده‌اش را به‌اجبار کوچ داده‌است. فاطمه دو لیسانس فقه و حقوق و علوم تربیتی دارد و دغدغه اصلی‌اش که آرزوی دوران کودکی‌اش هم هست معلمی و آموزش است. از سال ۸۶ بر این دغدغه جامه عمل پوشانده و سراغ بچه‌هایی رفته‌است که به دلایل مختلف از سوادآموزی جا مانده‌اند. او در کنار آموختن الفبا به دنبال پرورش خلاقیت و کارآفرینی نیز بوده است.

 فاطمه سجادی متولد سال ۱۳۶۶ در ایران و مشهد است. اینکه می‌گویم متولد ایران، دلیل دارد، زیرا یک مهاجر است، مهاجری که جنگ خانواده‌اش را به‌اجبار کوچ داده‌است. فاطمه دو لیسانس فقه و حقوق و علوم تربیتی دارد و دغدغه اصلی‌اش که آرزوی دوران کودکی‌اش هم هست معلمی و آموزش است. از سال ۸۶ بر این دغدغه جامه عمل پوشانده و سراغ بچه‌هایی رفته‌است که به دلایل مختلف از سوادآموزی جا مانده‌اند. او در کنار آموختن الفبا به دنبال پرورش خلاقیت و کارآفرینی نیز بوده است.
دوست داشتم معلم شوم
تولد فاطمه مانند تک‌تک ما در همین خاک بوده‌است و بیش از کشور مادری و پدری‌اش، افغانستان، ایران را دوست دارد. در همین کشور تحصیل کرده و با اینکه کارت اقامتی داشته و هیچ سالی از تحصیل در مدارس دولتی جا نمانده، خیلی پیش آمده است که نگران بخشنامه و تأیید‌ها باشد تا ثبت‌نام شود. او در این میان، دانش‌آموزان زیادی را هم دیده‌است که به دلیل نقص مدارک از تحصیل بازمانده‌اند و هیچ‌وقت پای آن‌ها جایی حتی برای آموختن الفبا هم باز نشده‌است. همین دیدن‌ها باعث شده‌است کمر همت ببندد و برای تحصیل بچه‌های بازمانده از تحصیل، به‌ویژه بچه‌های اتباع افغانستانی، تلاش کند. از سال ۸۶ وارد مدارس خودگردان می‌شود و در سال ۹۳ خود یک مؤسسه فرهنگی-آموزشی در حاشیه شهر مشهد راه می‌اندازد.
«از بچگی دوست داشتم معلم شوم، ولی شرایط آن برای مهاجران مهیا نبود. برای همین، تصمیم گرفتم وارد مدارس خودگردان شوم. از قبل آشنایی مختصری با این مدارس داشتم و اقوام ما در این نوع مراکز آموزشی فعال بودند. با هزار زحمت وارد یکی از این مدارس شدم. ابتدا تصورم این بود که مدارس خودگردان هم مانند مدارس دولتی هستند، ولی این‌گونه نبود و تفاوت‌های زیادی به‌ویژه در ظاهر داشتند: امکانات کم، فضا‌های کوچک و کلاس‌های بدون میز و نیمکت. بچه‌ها مجبور بودند روی زمین بنشینند و درس بخوانند. حتی کتاب نداشتند. معلمی در این مدارس نتیجه خوبی برای من داشت، زیرا ترغیب شدم این مؤسسه فرهنگی-آموزشی را راه بیندازم.»
جایی برای جاماندگان از آموختن
او با دیدن علاقه بچه‌ها به آموختن، ترغیب می‌شود خود مؤسسه‌ای برای راه بیندازد، مؤسسه‌ای در حاشیه شهر برای بچه‌های بازمانده از تحصیل. «مدرسه خودگردانی در منطقه گلشهر، ساختمان و التیمور قرار داشت. متوجه شدم تعدادی از بچه‌ها از مسیر جاده سیمان به آنجا می‌آیند. آن‌ها مسیر دوری را که آن زمان هنوز خاکی بود و فقط یک اتوبوس داشت هرروز به‌زحمت طی می‌کردند.
بررسی که کردم، متوجه شدم بچه‌های زیادی از این منطقه می‌آیند؛ بنابراین تصمیم گرفتم مؤسسه را در منطقه جاده سیمان راه بیندازم تا بچه‌های بیشتری که از تحصیل جامانده‌اند باسواد شوند. این شد که سال ۹۳ اینجا را راه انداختیم و تاکنون حدود هزار و ۳۰۰ نفر از بچه‌ها توانسته‌اند اینجا تحصیل کنند و بعد از اینکه مدارکشان درست شد، در مدارس دولتی آزمون تعیین سطح بدهند و ادامه تحصیل دهند، زیرا دانش‌آموزان زیادی در این منطقه هستند که نتوانسته‌اند به مدارس دولتی بروند.
همان سال اول، ۱۲۰ نفر از بچه‌های ایرانی و اتباعی که به هر دلیل از تحصیل جامانده بودند وارد مؤسسه شدند و درس خواندند. هرسال تعدادی از بچه‌ها جذب می‌شدند، ولی امسال بعد از مشکلاتی که در کشور افغانستان پیش آمد، تعداد بچه‌ها بیشتر شد. با حجم وسیعی از پناهجویان جدید روبه‌رو شدیم و تعداد بچه‌ها به حدود ۲۵۰ نفر رسید. به نظرم بچه‌ها در حوادث و مهاجرت‌ها هیچ نقشی ندارند و تقصیری متوجه آن‌ها نیست. بعد از پناهندگی، سزاوار نیست از تحصیل جا بمانند و برای این جاماندگی و بی‌سوادی، مجبور شوند در آینده به هرکاری تن دهند.»
آموزش حتی برای یک نفر
از آنجایی که آموزش دغدغه او برای راه‌اندازی مؤسسه بوده است، برای پذیرش بچه‌های بازمانده از تحصیل از محدودیتی نمی‌گذارد و اجازه می‌دهد همه جاماندگان از تحصیل در هر سن و در هر پایه‌ای در مرکز او بیاموزند. «ما در این مؤسسه همه بچه‌های جامانده از تحصیل را در هر مقطع تحصیلی‌ای که باشند پذیرش می‌کنیم تا زمانی که مدارک آن‌ها درست شود و وارد مدرسه شوند. از ابتدایی تا هر مقطعی از تحصیل که باشد، به آن‌ها آموزش می‌دهیم حتی اگر برای یک مقطع یک نفر باشد. در نهایت، یک کارنامه که به عنوان مدرک هیچ‌جا پذیرفتنی نیست به بچه‌ها می‌دهیم.
این کارنامه ارزش قانونی ندارد. فقط آموزشی که می‌بینند کمک می‌کند اگر شرایطی پیش آمد و به مدرسه دولتی رفتند، تعیین سطح بدهند و در کلاسی مناسب بنشینند. بچه‌هایی که برای تحصیل سراغ ما می‌آیند فقط اتباع افغانستانی نیستند. شاگردان پاکستانی و ایرانی هم داریم. دو دانش‌آموز ایرانی داشتیم که شش سال نتوانسته بودند در مدارس دولتی ثبت‌نام کنند. بعد از شش سال مشکل آن‌ها حل شد و توانستند در مدارس دولتی ادامه تحصیل دهند. اگر این مرکز آموزشی نبود، مجبور بودند تا نوجوانی بی‌سواد باشند و از هم‌سن‌وسال‌های خود جا بمانند، ولی با آموزش‌هایی که دیدند، توانسته بودند خود را به هم‌سن‌و‌سال‌هایشان برسانند.
همراهی‌های دوستانه و عام‌المنفعه
او می‌گوید: «همکاری همه نیرو‌ها دوستانه است و دروس همه پایه‌های تحصیلی با همراهی هفده نفر از همکاران که بیشتر از اتباع افغانستانی هستند انجام می‌شود. آموزش بچه‌ها برای ما آن‌قدر مهم است که در هر پایه‌ای باشند آن‌ها را پذیرش می‌کنیم و حتی برای یک نفر کلاس تشکیل می‌دهیم. سعی کرده‌ایم شرایطی فراهم آوریم تا آن‌ها کمتر احساس دور بودن یا جاماندن از تحصیل داشته‌باشند.»
تربیت و پرورش در کنار آموزش
اما کنار آموزش در این مؤسسه همان‌طور که از نام آن پیداست، آموزش‌های فرهنگی نیز ارائه می‌شود تا به توانایی‌هایی دست یابند و خلاقیت آن‌ها ظهور کند به گونه‌ای که گره‌گشای مشکلات آینده آن‌ها باشد.
«در کنار آموزش کتاب‌ها و درس‌های مدرسه، مهارت‌های مختلفی به بچه‌ها آموزش داده می‌شود: مهارت‌های زندگی، بازی، ارتباط مؤثر، مقاله‌نویسی، پژوهش‌محوری و دیگر مهارت‌هایی که مورد نیاز آن‌هاست. یکی از کار‌های دیگری که انجام می‌دهیم کتاب‌خوانی است. بچه‌ها از کتابخانه مدرسه کتاب امانت می‌گیرند و آن را می‌خوانند. بعد دور هم جمع می‌شوند و درباره آن کتاب توضیح می‌دهند و بحث و تبادل نظر می‌کنند. حتی بعضی وقت‌ها کتاب‌ها را نقد می‌کنند. تا پیش از اوج‌گیری کرونا کلاس زبان انگلیسی و کامپیوتر از کلاس‌های اصلی مؤسسه بود که در کنار مباحث درسی، بچه‌ها آن‌ها را فرامی‌گرفتند. این آموزش‌ها در حدی بود که تا مقطع متوسطه بچه‌ها با فتوشاپ و تدوین کاملا آشنا می‌شدند و تسلط کامل روی این کار‌ها داشتند.
هدف این بود که با این آموزش‌ها بچه‌ها بعد از تحصیل یا حین تحصیل که به درآمد نیاز دارند سراغ کاری بروند که پیشرفتی در آن داشته باشند و رشدی برای آن‌ها داشته‌باشد، نه اینکه سراغ کاری بروند که هیچ آینده‌ای ندارد. یک بار یکی از بچه‌ها را دیدم که در اتوبوس نشسته بود و کارت زدن مسافران را کنترل می‌کرد و روزانه مبلغی از راننده می‌گرفت. برایم دردآور بود که در سنی که بچه می‌تواند مهارت یاد بگیرد، پای دستگاه بنشیند و نگاهش به دست مردم باشد که کارت بزنند. او تلاش می‌کند استعداد‌ها و توانایی‌های بچه‌ها شکوفا شود و بچه‌ها با هویت خود بیشتر آشنا شوند.»
جوانه زدن در بازار
در کنار کلاس‌های مهارت زندگی و زبان‌آموزی، بیش از بیست نوع صنایع دستی به بچه‌ها آموزش داده می‌شود، صنایع دستی‌ای که برای آن‌ها بازار فروش خوبی هم وجود دارد. «نقاشی روی شیشه، سفالگری، عروسک‌سازی، سیاه‌قلم، گل‌د‌وزی، کار روی سفال، خیاطی و خیلی از مهارت‌ها را به بچه‌ها آموزش می‌دهیم. از تولیدات دستی بچه‌ها دو سال بازارچه‌ای با عنوان بازارچه جوانه در مؤسسه راه انداختیم که استقبال خیلی خوبی از آن شد. در صفحه اینستاگرام جوانه بازار هم کار‌های بچه‌ها را برای فروش گذاشتیم که فروش خوبی داشت. حتی مشتریانی از اتریش، بلژیک، انگلیس و کانادا داشتیم که خرید‌ها را برای آن‌ها ارسال کردیم.
نکته مهم دیگری که در مباحث آموزشی بچه‌ها لحاظ شده است زنگ‌های آموزش قرآن، صحیفه سجادیه و نهج‌البلاغه است. هدف این است که در کنار دیگر آموزش‌ها با مباحث دینی آشنا شوند و منابع مذهبی را بشناسند. کلاس «ش. ب. ب.» را هم که کلاس شناخت بهترین‌ها و بدترین‌ها برای بچه‌های مقطع ابتدایی است در دوره‌های آموزشی داریم. بچه‌ها در این کلاس‌ها با نقاشی و قصه‌گویی، آداب زندگی و سیره اهل بیت (س) را آموزش می‌بینند.»
ماجرای تولد شیرین‌گل و جان‌آقا
این بانوی خلاق بعد از درخشش محصولات دستی بچه‌های مؤسسه تصمیم به ایجاد طرحی نو در تولید محصولات می‌گیرد، طرحی که خاص خودشان و برگرفته از فرهنگ مردم افغانستان باشد. «بعد از اینکه توانستیم بازار فروش خوبی از کار‌های بچه‌ها داشته باشیم، تصمیم گرفتیم محصولی تولید کنیم که خاص خودمان باشد و تکرار و تقلید نکرده باشیم، کاری نو که هویت و فرهنگ مردم افغانستان را نشان دهد.
برای همین، دست‌به‌کار شدیم و با ایده و خلاقیتی که از خودمان بود، اولین عروسک‌های سنتی افغانستان را در مؤسسه تولید کردیم که در نمایشگاه جهان‌شهر رونمایی شد. این کار را نوروز همین امسال یعنی سال ۱۴۰۱ شروع کردیم و تاکنون استقبال خوبی از آن شده است. این کار محصولی از مشارکت دانش‌آموزان، معلم‌ها و مادران است و اکنون که هنوز آن را گسترش نداده‌ایم و به بازار فروش آن چندان وارد نشده‌ایم، مستقیم و غیر‌مستقیم هفده نفر با ما همکاری می‌کنند. کار که پخته‌تر شود، کارگاه غنی‌تری راه خواهیم انداخت. اسم این عروسک‌ها شیرین‌گل و جان آقاست و لباس‌های آن‌ها از پوشش قومیت‌های مختلف افغانستان است.
مشارکت مادران یکی از طرح‌های ماست که با عنوان طرح کمک به اقتصاد خانواده آن را راه‌انداخته‌ایم. در این طرح، دوره‌های آموزشی برای مادران می‌گذاریم. مثلا کارگاه‌های یک‌روزه خیاطی داشتیم که در یک جلسه دوخت یک مدل لباس را یاد می‌گرفتند و همان‌جا برای خودشان می‌بریدند و می‌دوختند و می‌رفتند یا دوره طراحی دوخت مزونی را داشتیم. یکی از استادان مطرح به مؤسسه آمد و به خانم‌ها آموزش داد. الان برخی از آن‌ها شخصی‌دوزی و کار‌های مزونی می‌کنند.»
خسته، اما امیدوار
کار فرهنگی در هر منطقه از شهر بی‌شک سخت است، اما نتیجه‌ای که حاصل می‌کند شیرین و جان‌پذیر خواهد بود، شیرینی‌ای که با همه سختی‌ها سجادی را پای کار مؤسسه فرهنگی خود آن هم در منطقه‌ای کم‌برخوردار نگه داشته‌است. «قطعا خیلی خسته می‌شوم، ولی مسیر آموزش ایستا نیست بلکه پویاست. انگیزه و ذوق بچه‌ها نمی‌گذارد مؤسسه را تعطیل کنم. اگر اینجا نباشد، شاید جای دیگری هم برای یادگیری آن‌ها نباشد. شاید همین برای من انگیزه‌ای شده‌است که به این مسیر هرچند سخت ادامه دهم.»


نظرات کاربران
  • هنوز نظری ارسال نشده است

پیغام خود را بگذارید