حق خوری در مصاحبه دکتری باعث شد به مهاجرت فکر کنم/ فاند گرفتن در ایران راحت‌تر از کانادا

تاریخ انتشار
08:07:00 | 06 / 04 / 1400

حق خوری در مصاحبه دکتری باعث شد به مهاجرت فکر کنم/ فاند گرفتن در ایران راحت‌تر از کانادا

blog-main-image

محقق سرطان‌شناسی دانشگاه مانیتوبای کانادا، در مورد مهاجرت از ایران می‌گوید: در آزمون دکتری با رتبه خیلی خوبی قبول شده بودم، اما در مصاحبه حق و ناحق کردند و رفتار بدی هم با من داشتند. همین موضوع باعث شد که به رفتن از ایران فکر کنم.


محقق سرطان‌شناسی دانشگاه مانیتوبای کانادا، در مورد مهاجرت از ایران می‌گوید: در آزمون دکتری با رتبه خیلی خوبی قبول شده بودم، اما در مصاحبه حق و ناحق کردند و رفتار بدی هم با من داشتند. همین موضوع باعث شد که به رفتن از ایران فکر کنم.

به گزارش ایسکانیوز جواد علیزاده اهل شهرستان اسفراین خراسان شمالی و متولد ۶۴ است. کودکی خود را در روستایی به نام «بیدواز» به یاد می‌آورد که تابستان‌ها به همراه خانواده برای انجام کارهای کشاورزی به آنجا می‌رفتند. همین محیط روستا از او یک کودک پرانرژی ساخته بود، اما به قول خودش، زمانی که وارد محیط مدرسه شد به یک دانش‌آموز درسخوان و آرام تبدیل شد.

در سال ۸۳، برای کاردانی رشته علوم آزمایشگاهی دانشگاه علوم پزشکی گیلان قبول شد. بعد از گذشت این دوره، برای کارشناسی در دانشگاه علوم پزشکی تهران پذیرفته شد. دوره کارشناسی ارشد را نیز در همین دانشگاه و این بار در رشته زیست‌فناوری پزشکی گذراند که در آن زمان، خیلی رشته جدیدی به شمار می‌آمد. در سال 90 دوره کارشناسی ارشدش را تمام و در آزمون دکتری شرکت کرد، ولی با وجودی که با رتبه خیلی خوبی قبول شده بود، در مصاحبه رد شد.

خودش در این مورد می‌گوید: به غیر از اینکه سوالات عجیب و غریبی از من پرسیدند، رفتار بدی هم با من داشتند و حتی یکی از داوران زمانی که رزومه کاری من را نگاه کرد، آن را پرت کرد. با پرس‌وجو متوجه شدم که در مصاحبه حق و ناحق کردند. این موضوع جرقه‌ای در ذهنم ایجاد کرد که کم کم به رفتن از کشور فکر کنم.

به همین دلیل سعی کرد که سابقه کاری و پژوهشی خود را پربارتر کند تا شانس بیشتری برای گرفتن بورس از دانشگاه‌های خارج از کشور داشته باشد. به این فکر کرد که پاستور یکی از بهترین مراکز علمی در زمینه کاری‌اش است و از این رو، این موسسه را برای گذراندن طرحش انتخاب کرد. برای این موسسه درخواست نوشت، اما از آنجا که مشمول سربازی شده بود و فرصت زیادی نداشت، مجبور شد که تا زمان پذیرشش به پاستور در جای دیگری مشغول به کار شود. به آزمایشگاه مسعود رفت و در بخش کروماتوگرافی مایع با کارایی بالا یا HPLC شروع به کار کرد. البته در عین حال پیگیر کارهای استخدامی‌اش در موسسه پاستور هم بود.

چندی بعد به دلیل اینکه یکی از کارمندان این موسسه در دپارتمان پزشکی مولکولی طرحش را تمام کرده بود، توانست به جای او مشغول به کار شود و با راهنمایی‌های دکتر رضا مهدیان و دکتر مرتضی کریمی‌پور، طرح دو ساله‌اش را شروع کند. در این موسسه درگیر پروژه‌های تحقیقاتی شد و دو مقاله هم چاپ کرد.

در ادامه یک کارگاه مربوط به واکنش زنجیره‌ای پلیمراز را در موسسه پاستور سازمان‌دهی کرد و در آنجا بود که با دکتر سعید قوامی، استادیار دانشگاه مانیتوبا در کانادا، آشنا شد و با همکاری او چندین مقاله مروری نوشت.

سال ۲۰۱۴ بعد از اینکه طرحش را در پاستور به پایان رساند، برای مرکز تحقیقاتی ژنتیک ژن و سل درخواست کار داد و پذیرفته شد و چند ماهی که در آنجا مشغول به کار بود، برای پیوستن به گروه تحقیقاتی دکتر قوامی، اقدام به گرفتن ویزا و انجام کارهای مهاجرت به کانادا کرد. بعد از ورود به کانادا در سال 2015، کارشناسی ارشدش را در رشته سرطان‌شناسی در دانشگاه مانیتوبا گرفت و یک سال هم برای گرفتن یک اینترشیپ در موسسه سرطان آمریکا به این کشور سفر کرد. او در حال حاضر دانشجوی دکتری در رشته سرطان‌شناسی و محقق سرطان ریه در دانشگاه مانیتوبا در کاناداست.

مصاحبه ما را با این محقق جوان و پرتلاش ایرانی می‌خوانید:

تاکنون چه دستاوردها یا کارهای پژوهشی‌ای داشته‌اید؟

در دوره فوق لیسانس به عنوان یک پروژه جانبی، روی تاثیر گروه دارویی «استاتین‌» روی سلول‌های سرطانی مختلف مطالعه کردیم. استاتین‌ها داروهایی هستند که مورد تائید سازمان غذا و داروی آمریکا یا FDA هستند و برای افراد با کلسترول بالا تجویز می‌شوند.

در این مطالعه نشان دادیم که این داروها به دلیل اینکه چرخه سنتز کلسترول را برای کاهش سطح کلسترول در خون هدف قرار می‌دهند، خواص ضدسرطانی هم دارند. ما به طور خاص از «سیمواستاتین» به عنوان یکی از داروهای گروه استاتین استفاده کردیم و تاثیر این دارو را روی چندین رده سلول‌های سرطانی مختلف مثل ریه، سینه و مغز تست کردیم و متوجه شدیم که این دارو یک مسیر مرگ سلولی در سلول‌های سرطانی ایجاد می‌کند که ما به آن «آپوپتوز» می‌گوییم.

آپوپتوز مرحله‌ آخر عمر سلولی است که در آن حجم سلول کاهش می‌یابد و در سلول وزیکول‌های متعددی ایجاد می‌شود. سپس کروماتین متراکم و قطعه قطعه می‌شود و در نهایت غشای هسته از بین می‌رود و سلول به چندین قسمت تقسیم می‌شود.

این مقاله در سال ۲۰۱۷ در یکی از مجلات گروهی Nature با عنوان «Scientific Report» به چاپ رسید.

کار دیگرم مربوط به تز فوق لیسانسم در کاناداست. برای اینکه این کارم را توضیح بدهم، باید اول در مورد سلول‌های سرطانی صحبت کنم. زمانی که سلول‌های سرطانی متاستاز می‌دهند، یعنی از بخش اصلی و اولیه تومور، خود را به بخش‌های دیگر بدن می‌رسانند. برای اینکه این متاستاز رخ دهد، اول از همه باید سلول زنده باشد و بعد بتواند مسیرهای داخل سلولی را طی کند،‌ آنها را دستکاری کند و وارد خون شود و از آنجا خود را به بخش‌های دیگر بدن برساند و در واقع توفانی را باید پشت سر بگذارد، زیرا موانع زیادی از جمله سیستم ایمنی سد راهش وجود دارد. سلول سرطانی برای اینکه بتواند خود را از بخش اولیه تومور به بخش‌های دیگر بدن برساند، باید ابتدا فنوتایپ خود را تغییر دهد. فنوتایپ ویژگی یا کیفیت ظاهری سلول یا ارگانیسم مثل اندازه یا شکل ظاهری، عملکرد سوخت و ساز و یا رفتار آن است.

زمانی که سلول در مکان اولیه خود قرار دارد، فنوتایپش «اپیتلیال» (Epithelial) است و برای اینکه بتواند از مکان اصلی خود جدا شود و در داخل بدن حرکت کند، باید فنوتایپش «مزانکایم» (Mesenchymal) شود. در این مطالعه نشان دادیم که «اتوفاژی» اثر مثبتی روی این تغییر فنوتایپ سلول‌های ریه دارد؛ یعنی به سلول‌های سرطانی کمک می‌کند که از مرحله اپیتلیال به مرحله مزانکایم برسند و بتوانند از محل اولیه تومور به بخش‌های دیگر بدن مهاجرت کنند.

می‌شود اتوفاژی را به زبان ساده تعریف کنید؟

به زبان ساده، اتوفاژی یک دستگاه بازیافت هوشمند است. اتوفاژی فرآیندی است که در آن، سلول زمانی که می‌بیند پروتئینی کارش را داخل سلول درست انجام نمی‌دهد یا اندامکی پیر و فرسوده شده است، آن را از بین می‌برد. در واقع این فرآیند که به آن خودخواری هم گفته می‌شود، به این دلیل است که سلول همیشه سالم و جوان بماند. در اتوفاژی، پروتئین‌ها یا اندامک‌های سلولی که آسیب دیده‌اند یا کارشان را به خوبی  انجام نمی‌دهند، تجزیه می‌شوند و مواد اولیه آن‌ها بازیافت شده و به مواد اولیه تشکیل‌دهنده یک پروتئین دیگر تبدیل می‌شوند.

پس اتوفاژی فرآیندی است که هم تاثیر مثبت روی بدن دارد و هم منفی. آیا می‌توان جلوی آن را گرفت؟

اتوفاژی دقیقا مثل شمشیر دولبه است. یعنی با وجودی که در سلول‌های نرمال، خوب و ضروری است و حتی جلوی به وجود آمدن سلول‌های سرطانی را می‌گیرد، در سلول‌های سرطانی اثر عکس دارد و به متاستاز شدن آنها کمک می‌کند.

بله. به دو روش ژنتیک و شیمیایی می‌توان جلوی اتوفاژی را گرفت و گروه تحقیقاتی ما روی هر دوی این روش‌ها کار کرده است. در روش ژنتیک، یکی از ژن‌هایی را که در مسیر اتوفاژی موثر است، غیرفعال کردیم تا دیگر فرآیند اتوفاژی انجام نشود.

در روش شیمیایی هم با کمک مواد شیمیایی، اتوفاژی را مهار کردیم و متوجه شدیم که با این کار، تبدیل فنوتایپ سلول سرطانی از اپیتولیال به مزانکایم کمتر می‌شود و در نتیجه مرحله متاستاز کاهش می‌یابد.

شما مقاله‌ای هم در زمینه‌ غیرعلمی تحت عنوان «چگونه تفریحات کمک به یادگیری بهتر علم می‌کند» دارید که در مجله نیچر به چاپ رسیده است. لطفا در موردش توضیح دهید.
دو سال پیش تصمیم گرفتم که تجربیات شخصی‌ام را در مورد استرس‌ها و نگرانی‌های دوران تحصیلات تکمیلی‌ام به‌ اشتراک بگذارم. در این مقاله راهکارهایی را ارائه دادم که چطور می‌توان با این استرس‌ها و نگرانی‌ها مقابله کرد و تمرکز اصلی‌ام روی ایجاد تعادل بین کار یا تحصیل و زندگی بود.

در این مقاله تجربه شخصی خودم را شرح دادم که در یک مقطع زمانی، مانند بسیاری از دانشجویان مقطع تحصیلات تکمیلی، غرق درس خواندن شدم و همه سرگرمی‌هایم از جمله فوتبال و موسیقی را کنار گذاشتم تا تمام زمانم را روی درس خواندن بگذارم. قبل از آن مرتب فوتبال‌ بازی می‌کردم، اما آن را کنار گذاشتم و خیلی کمتر ورزش می‌کردم تا دیگر مجالی برای استرس نداشته باشم. اما این کار نتیجه عکس داد و استرسم بیشتر شد. بعدا دریافتم که همین فوتبال یا ورزش و موسیقی استرسم را کاهش می‌داد و بهره‌وری‌ام را بالا می‌برد.

با این حال،‌ در اواخر دوره فوق لیسانس، انگیزه و کنجکاوی‌ام را برای یاد گرفتن علم و پژوهش از دست دادم و خلاقیتم کم شد. آنقدر انرژی و زمان زیادی را در آزمایشگاه می‌گذراندم که همواره احساس کسلی و بی‌حالی می‌کردم و علاقه‌ام را به رشته‌ام از دست دادم. در ارتباطاتم با افراد دیگر بدبین شده بودم. حتی به این فکر می‌کردم که وقتم را در به خاطر درس خواندن تلف کرده‌ام. اما بعدها به این نتیجه رسیدم که این عدم توازن بین کار یا درس و زندگی است که باعث این همه بی‌علاقگی و بی‌انگیزگی شده است.

این مقاله در بخش «ستون شغلی» مجله نیچر به چاپ رسیده و به نظرم برای هر کسی که در حال تحصیل در مقاطع بالاست، کارساز است. در این بخش از نیچر، محققان تجربیات شخصی‌شان را در مورد زندگی شخصی اختیار بقیه قرار می‌دهند.

چه برنامه‌ای برای تحقیقات آینده‌تان دارید؟

زمانی که دکتری‌ام تمام شود، مطمئنا حوزه اتوفاژی را ادامه خواهم داد، اما به مقوله ایمونوتراپی هم خیلی علاقه دارم و دوست دارم وارد این حوزه هم بشوم تا از طریق ایمن‌شناسی نیز روی سلول‌های سرطانی کار کنم.

در اوقات فراغت معمولا به چه کارهایی می‌پردازید؟

خانه من نزدیک یک رودخانه و جای بسیار باصفایی است. کنار آن یک زمین تنیس وجود دارد که آخر هفته‌ها به آنجا می‌روم و چند ساعتی بازی می‌کنم. قبل از شیوع کرونا به باشگاه دانشگاه می‌رفتم و آنجا ورزش می‌کردم، ولی فعلا شرایط ورزش در آنجا وجود ندارد. به غیر از اینها، از آنجا که رئیس انجمن دانشجویی هم هستم، مقداری از وقتم را نیز برای برنامه‌ریزی و هماهنگی کارهای دانشجویی می‌گذارم.

اهل فیلم و کتاب هستید؟ آخرین فیلمی که تماشا کردید و کتابی که خواندید چه بوده؟

چند تا شبکه استریمینگ مثل نت‌فلیکس دارم و گاهی سریال‌ و فیلم‌ تماشا می‌کنم، اما ژانر جنایی را بیشتر از همه دوست دارم. آخرین فیلمی که تماشا کردم، رامبو ۳ بود که مربوط به سال 1978 است. بهترین فیلم جنایی که دیدم، سریال تلویزیونی «فهرست سیاه» بود.

کتابی را که تازگی شروع کردم و خیلی دوستش دارم و می‌خواهم به همه پیشنهاد کنم، کتاب «چراغ‌سبزها» (GreenLights) نوشته متیو مک‌کانهی، بازیگر معروف آمریکایی، است که در آن از ناگفته‌های زندگی‌اش نوشته است.

شرایط قرنطینه به دلیل شیوع کرونا چه مزیت‌هایی برای شما داشته؟ آیا توانسته‌اید به کارهایی که قبلا نتوانسته بودید برسید؟

در اوایل شیوع کرونا، چند  هفته قرنطینه سراسری اعلام شد و به دلیل خانه‌نشین شدم، ولی فرصتی برایم پیش آمد که با کمک استادم چندین مقاله مروری بنویسم. اتفاق خوب دیگری که برایم پیش آمد، این بود که فرصتی پیدا کردم تا عمیق‌تر در مورد زندگی و اینکه در دنیا چه می‌گذرد و هدفم از زندگی چیست، فکر کنم. این کار آرامش خاطر خوبی به من داد.

به طور کلی، شرایط قرنطینه موجب محدود شدن ارتباطاتم شد که با حس تنهایی همراه بود. از معایبی که قرنطینه برای فعالیت‌های پژوهشی ما داشت، تعطیلی آزمایشگاه‌ها بود که عملا فعالیت‌های پژوهشی ما را متوقف کرد. البته این دوره مقطعی بود و بعد از مدتی با رعایت پروتکل‌ها به آزمایشگاه برگشتیم. اتفاق دیگر این بود که به دلیل بسته شدن مرزها، مواد مورد نیازمان دیر به دستمان می‌رسد.

به نظر شما محققان ایرانی از نظر علوم و فناوری در چه سطحی هستند و چقدر با سطح جهانی فاصله دارند؟

به نظر من محققان در ایران خیلی از سطح جهانی فاصله‌ای ندارند و اگر هم فاصله‌ای وجود دارد به دلیل تحریم‌هایی است که دست و بال‌شان را بسته است. به نظرم، اگر یک محقق را از آمریکا یا کانادا به ایران بیاوریم، با این شرایط شاید اصلا نتواند کاری از پیش ببرد. یعنی توانایی‌اش را دارد، ولی با وجود محدودیت‌ها نمی‌تواند تحقیقاتش را به طور کامل انجام دهد. با این حال،‌ ما ایرانی‌ها در کل جهان به باهوش بودن مشهوریم و این عقیده به نظرم خیلی هم درست است و حداقل از نظر هوشی از متوسط بالاتریم.

به نظرم در همه کشورها حتی در کانادا این محدودیت‌های علمی و پژوهشی وجود دارد. مثلا فاند گرفتن در ایران راحت‌تر از کاناداست. در کانادا اساتید باید شب و روز پروپوزال بنویسند تا بتوانند گرنت و فاند بگیرند و این فرآیند خیلی استرس‌زاست.

از نظر به‌روز بودن دانش چطور؟

خیلی از پروژه‌هایی که محققان در ایران روی آنها کار می‌کنند، خیلی جدید هستند و این موضوع با وجود امکانات کم داخل کشور واقعا تعجب‌آور است.

از نظر شما نظام آموزش عالی ایران در مقایسه با کانادا چه معایب یا مزایایی دارد؟

آموزش عالی ایران از بسیاری جهات معایب دارد. البته یک سری مسائل به مقاطع قبل یعنی راهنمایی و دبیرستان برمی‌گردد. به طور مثال،‌ در کانادا از دوره دبیرستان، دانش‌آموزان وارد دانشگاه می‌شوند تا با تحقیق و پژوهش آشنا شوند و شرایطی برای آنها مهیا می‌شود که استعدادشان را پیدا کنند و بفهمند که به چه رشته و چه زمینه‌ای بیشتر علاقه دارند و در واقع قبل از اینکه وارد دانشگاه شوند، خیلی از رشته‌ها را تجربه می‌کنند. در ایران، دانش‌آموزان بعد از دبیرستان به یکباره باید تعیین رشته کنند، در حالی که هیچ پیش‌زمینه‌ای از رشته‌ها و حتی علاقه‌مندی‌های خود ندارند. به همین دلیل انتخاب رشته در ایران بیشتر بر پایه میزان پول‌زایی رشته یا جوی است که در میان دانش‌آموزان ایجاد می‌شود و دانش‌آموزان هر رشته‌ای را که قبول می‌شوند، مجبورند که ادامه دهند.

یکی دیگر از مشکلات آموزش در ایران این است که در مقاطع پایین‌تر زبان دوم به دانش‌آموزان آموزش داده نمی‌شود. در تمام کشورهای دنیا، دانش‌آموزان از همان ابتدایی زبان دوم را به صورت انتخابی می‌آموزند و این واقعا به نفع آنها برای ادامه تحصیل و ایجاد برقراری ارتباط برای همکاری‌های علمی در آینده است.

مطمئنا شما با دانشجوهای ایرانی که برای ادامه تحصیل به کانادا می‌آیند، مواجه شدید. به نظرتان سطح علمی آنها در مقایسه با بقیه دانشجویان در چه حد است و نقطه ضعف آنها چیست؟

دانشجوهای ایرانی که به کانادا می‌آیند، در واقع گلچین شده‌ دانشجوهای ایرانی هستند و طبعا خیلی باهوش‌ و بااستعدادند. با این حال،‌ دانشجوهای ایرانی هم مانند خیلی از دانشجوهای مهاجر در سازگاری و ادغام شدن با افراد و فرهنگ جامعه هدف مشکل دارند.

یکی از ویژگی‌های دانشجوهای ایرانی که به اینجا مهاجرت می‌کنند، ‌وابستگی شدید آنها به خانواده‌شان است. این موضوع فشارهای روحی و روانی روی آنها می‌گذارد.

نکته مهم دیگر این است که دانشجویانی که به اینجا می‌آیند، فکر می‌کنند که به مدینه فاضله آمده‌اند و همه چیز عالی است. در حالی که اصلا اینطوری نیست و کسی که به اینجا می‌آید باید بداند که با چالش‌های زیادی مواجه خواهد شد که دیگر خانواده در کنارش نیست که حمایتش کند.

میزان حقوق شما به عنوان یک محقق نسبت به افراد متوسط جامعه کانادا چقدر است و چقدر از آن بالاتر است؟

حقوق من به عنوان یک دانشجوی محقق با حقوق کسی که هیات علمی است، خیلی متفاوت است. به هر حال من دانشجو هستم و حقوقم را از استادم می‌گیرم. در نتیجه این حقوق بستگی به شرایط استاد دارد که چقدر گرنت یا فاند می‌گیرد و چقدر برای دانشجویش در نظر می‌گیرد.

شما به دلیل اینکه دانشجو هستید و حقوق‌تان را از استادتان می‌گیرید، آیا باز هم می‌توانید گرنت یا فاند دریافت کنید یا حتما باید از گرنت استادتان استفاده کنید؟

بله می‌توانم. همه اساتید ترجیح می‌دهند که گرنت یا فاندی که گرفته‌اند برای خرید مواد و تجهیز کردن آزمایشگاه‌شان استفاده کنند و به همین دلیل دانشجویان را ترغیب و کمک می‌کنند تا خودش اوارد یا بورسیه تحصیلی بگیرد. این موضوع هم به ارتقای آزمایشگاه کمک می‌کند، هم به بالا رفتن حقوق دانشجو و هم پربارتر شدن سابقه پژوهشی او.

پروژه‌های تحقیقاتی شما چگونه تعریف می‌شود و شما بر چه اساسی پروژه را تعریف می‌کنید؟ در واقع سوال اساسی که برای این پروژه‌ها مطرح می‌کنید، براساس نیاز صنعت است یا خودتان سوال اصلی را مطرح می‌کنید؟

آژانس‌های فاندینگ متفاوتی در کانادا وجود دارد که مهم‌ترین آنها بخش دولتی است. فاند دولتی سه شاخه اصلی دارد؛ علوم پزشکی، علوم اجتماعی و پایه. زمینه پژوهشی من، به بخش علوم پزشکی و کمی هم علوم پایه نزدیک است. در نتیجه ما در این زمینه پروپوزال می‌نویسیم و وارد رقابت شدیدی می‌شویم که نرخ موفقیت آن تقریبا ۱۰ درصد است، اما میزان گرنتی که از این آژانس‌های دولتی می‌گیریم مقادیر بالاتری نسبت به گرنت‌های صنعتی است.

با این حال، پروپوزال‌هایی بیشتر شانس موفقیت دارند که بخواهند مساله‌ای از جامعه را حل کنند. به طور مثال، بیماری‌ شایعی را درمان کند.

منبع دیگر بودجه‌های تحقیقاتی، صنایع هستند که شرکت‌هایی را شامل می‌شوند که برای کارهای تحقیق و توسعه خود گرنت می‌پردازند. با امضای قراردادی بین محقق و یک شرکت، گرنت به محقق تعلق می‌گیرد تا بتواند با آن کارهای پژوهشی مربوطه را انجام دهد و از طرف دیگر، مالکیت معنوی اختراعات و نتیجه پژوهش به شرکت تعلق می‌گیرد.

چه توصیه‌هایی به جوانان دارید؟

توصیه می‌کنم که در شرایط دشوار برای به دست آوردن چیزهایی که می‌خواهند،‌ مثل کوه محکم باشند. شرایط سخت برای همه هست، فقط شکل و فرمش فرق دارد. همیشه امیدوار باشند و مثبت فکر کنند. بدانند که تحصیل در خارج از کشور الزاما برای همه خوب نیست.

خودشان را باور داشته باشند و به حرف‌های بقیه خیلی اهمیت ندهند. مطمئن باشند که با تلاش به هدف‌شان می‌رسند؛ همانطور که از گذشته هم گفته‌اند نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود.

اگر در شرایط مالی خوبی قرار ندارند، این را بدانند که همین شرایط توانایی‌های آنها را بالا می‌برد و نسبت به افراد دیگر راحت‌تر می‌توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند.

به نظر شما واتس‌آپ و تلگرام و به طور کلی شبکه‌های اجتماعی چه اثراتی روی زندگی ما گذاشته‌اند؟

هم تاثیر بد دارند و هم خوب. تاثیرات خوبش ایجاد برقرار ارتباط با خانواده و دوستان است. تاثیر بدش هم وقت‌گیر بودن آن است که البته باید آن را کنترل کرد تا زمان زیادی از ما نگیرد.

بزرگ‌ترین آرزویتان برای خودتان و دنیا چیست؟

بزرگ‌ترین آرزو برای خودم این است که به قول مادرم عاقبت بخیر بشوم که این شامل خیلی چیزها مثل کار و زندگی شخصی می‌شود. برای دنیا هم آرزو می‌کنم که مکانی پر از صلح و آرام بشود.  

آیا دوست دارید که به ایران برگردید؟ باید چه شرایطی مهیا شود که بخواهید برگردید؟

نمی‌توانم با قطعیت بگویم. درختی که در کرمان رشد می‌کند و بار می‌دهد، در شهر دیگر شاید نمیرد، ولی دیگر نمی‌تواند به آن شکل بار دهد. هیچ کدام از ما دوست نداریم که در غربت بمانیم، ولی باید شرایط درستی برای انجام فعالیت‌های پژوهشی‌مان به وجود بیاید تا برگردیم.

خیلی اوقات به این فکر می‌کنم که چقدر موضوع مهاجرت جوانان، به کشور صدمه می‌زند. زیرا از اول دبستان برای این افراد میلیون‌ها دلار هزینه شده تا در آینده برای جامعه خود مفید واقع شوند، ولی آنها مهاجرت می‌کنند و تمام آورده‌های خود را به کشور هدف می‌برند. تازه کلی هم باید منت کشور هدف را بکشند تا آنها را بپذیرند.

ما مردمی هستیم که زیاد غر می‌زنیم و همه چیز را گردن سیستم می‌اندازیم. در صورتی که خیلی اوقات باید خودمان دست به کار شویم.

از طرف دیگر، سیستم هم باید منعطف‌تر شود تا محققانی مثل من را در کشور بپذیرد و شرایط را به شکلی فراهم کند که خودم بعد از فارغ‌التحصیلی، راغب باشم به کشورم برگردم و برای جامعه خودم زحمت بکشم.

آیا شما ازدواج کردید؟ به نظرتان محققانی که ازدواج می‌کنند باید چطور همه چیز را مدیریت کنند که به خانواده لطمه‌ای نخورد؟

نه ازدواج نکردم و تجربه‌ای در این مورد ندارم، ولی همانطور که در مقاله‌ ذکر شده گفتم، فکر می‌کنم همیشه باید سعی کنیم تعادلی بین زندگی شخصی و زندگی کاری ایجاد کنیم و وقت برای خانواده بگذاریم.

  • خبرگزاری ایسکانیوز
  • نظرات کاربران
    • هنوز نظری ارسال نشده است

    پیغام خود را بگذارید